سلامي با عطر يك خواب :
در بارگاه خداوندگار پدر، ميهماني است و
پدر خداوندگاران كوچك، در تالار بزرگ دور ميزي متوسط گرد هم آمده
و از جمع و تقسيم مخارج تحميل شده از باب مراسم آييني روز پدر مي ناليدند.
پدر خداوندگار ما كه خودش دست در جيب ايزد بانوي مادر دارد و هنوز داماد سرخونه است
بارگاه، پدر خداوندگار ايزد بانو را هپلي كرد و خدا شد .
در اين ميانه نيشش باز بود و سخني نمي گفت مگر،
تشويق و تائيد اين بزرگ روز پدر.
امشب به چرايي ممنوعيت عشق در بارگاه الهي پي بردم و دانستم
او نمي خواهد پاي دامادي به بارگاهش باز شود. مبادا آنچه خود با پدر زن كرد با او كنند !
البته بماند كه خودش دور از چشم مادر ايزد بانو
با ايزد دختران لاس خشكه ميزند
اما اعمال ايشان مقدس و متبرك باشد و ما همه گنهكار !!
اين هم از شانس ما
زمينش مال ما
نونش مال مردم
گل گندم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر