سلامي مهتابي به آفتاب روي دوست :
راستش نوك زبونمه ولي نمي دونم چرا حركت نمي كنه ؟!
. براي همين فقط به رسم قديم , بگم سلامي و اهوالي از خودم بپرسم
.....
تازه دارم ياد مي گيرم اينجا چطوري خودم و حالاتم را چك كنم ؟ كسي كسي را نمي شناسه , همه رهگذر و بي نظر .
***
زندگي يكنواخت و تكراري , بزرگترين اعجاز عصر دوهزار از حالا مي دوني كه فردا و پس فردا را چطور تا شب مي بري ؟!
****
روز خسته كننده و شب خسته تر , چه بده كسي نباشه تا بهش شب بخير بگي ؟؟
واي خدايا لحظات با سرعت هر چه تماتر در عبور و من هنوز براي گفتن يك شب بخير ساده تنهام !
****
البته از فرمايشات فول _ مون هم هست ولي بايد ياد بگيرم خشم هاي بي موقع را به گردن ماه و فول مون نيندازم !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر