۱۳۸۵ آذر ۹, پنجشنبه

زندگی باید کرد


این‌ور آب‌ها سلام
اون‌ور آبی هاهم سلام

اینجا خیلی عادی و معمولی شب تعطیله و هوا خوب و کمی دو نفره‌ی نه زیاد نزدیک به‌همه. البته حد و اندازه برای فاصله به قاعده‌ی یک بچه باید حتما حفظ شود تا به شرع لطمه نزده باشید. اگر حد از دست خارج شد. خمس و ذکاتش را حتما بپردازید
برای تک نفره‌ها هم که مشکل خودشونه. یا می‌تونن خودشون قاطی چند نفره ها بکنند و یا
بشینند خونه و تی‌ـ وی نگاه کنند

میشه‌هم شام خودت رو مهمون کنی که خدا وکیلی الان ارازل بازاره و خونه نشستن بهتره

اما اومدن یک دوست خوب از هر جنس که باشه هم بد نیست. دیدن یک فیلم خوب مثل شل‌ترینگ ـ اسکای .که موزیک و تصویر هر دو شاهکاره
کمی شنیدن موسیقی و مقدار متنابهی درد و دل‌های انسانی
.این‌هم نامش زندگی است. پس کاری را که می‌توانیم در تنهایی انجام دهیم از خودمان دریغ نکنیم

شستن انگور زرد در سبد چوبی و انتقالش به ایوان خانه و حتی شاید گوش دادن ترانه‌ای از بانو مرضیه
ه
به‌قول استاد تا شقایق هست، زندگی باید کرد
ولی جان من جای منم خالی کنید

کجا برم؟


یک شب جمعه‌ي دیگه رسید و باز دچار چه کنم چه کنم شدم . 
یک تصمیم طلایی گرفتم
نظر به این‌که پزشک کبیر معبد برایم سفری جان بخش را تجویز نموده تا رنگ رخساره‌ام کمی گلی بشه و نفس‌مان به سمت و سوی سلامت رود و شاید کمی اخلاقمان دوست داشتنی تر گردد
باید در اولین فرصت برم سفر
اما دیگه عقلم به جایی نمی‌رسه . 

شماها که شاهدید من چند وقته دربه‌دره یک دهات ساده و معمولی‌ام . 
هوا هم که مسابقه دو استقامت گذاشته و فقط به سمت صفر پایین میره. مشکل را دوتا کرده
اول اینکه به کجا برم ؟

 دوم این که ، سرد هم نباشه .
 بلکه شد چهار صفحه به‌دور از نداشته‌ها و حسرت ها کار انجام داد
البته اگه از شانس گلوم پیش پسر کدخدا گیر نکنه ؟
که اون‌هم غیر ممکن نیست. فکر کن عمری وسط پایتخت نشستیم و طرف پیدا نشد. 

بریم و وسط آخور پیداش کنم
ولی آی بخنیدم. چی فکر می‌کردیم چی شد؟
حالا هم جان مادرتون و به حق نون و نمکی که زیر درخت بید بی‌بی طلا تصور کردیم با هم خوردیم. 

که حالا میراث فرهنگی صاحبش شده هر کدوم‌تون هم که مثل موش یواشی میایید و می‌روید یک پیشنهاد بدید
الهی خیر از جونی ببینی. الهی غم به دلت نشینه خوشگل خانوم
ای پسر سیبیل قیتونی جون این ابرو کمونی که اون ورت نشسته
خب کولی بازی بسه
خدا رو چه دیدی شاید مثل این حساب‌های قرض الپسنده جایزه هم گذاشتیم؟
بستگی داره سر از کجا در بیارم؟

۱۳۸۵ آذر ۷, سه‌شنبه

بدون شرح

قضاوت نکن

فرض کنيد

به شما،
ا(انسان ساده/معمولی/ بازاری/دانشمند/محقق/سياسی)ا
اين امکان را ميدهند که
يک رييس برای دنيا انتخاب کنيد که بتواند
دنيا را به بهترين وجه رهبری کرده، صلح، ترقی
و خوشبختی برای بشريت به ارمغان بياورد
بين اين سه داوطلب کدام را انتخاب ميکنيد؟


قبلا يک سئوال
شما مشاور و مددکار اجتماعی هستيد

زن حامله ای ميشناسید که هشت فرزند دارد
سه فرزند او ناشنوا، دو فرزند کور و يکی عقب مانده هست
در ضمن اين خانم خود مبتلا به مرض مهلک سيفيليس است
از شما مشورت ميخواهد که آيا سقط جنين بکند يا خير
با تجارب زندگی که داريد به ايشان چه پيشنهاد ميکنيد؟

خواهيد گفت کورتاژ کند؟


فعلا برويم سراغ سه نامزد رياست بر جهان

شخص اول
او با سياستمداران رشوه خوار و بدنام کار ميکند
از فالگير، غيب گو و منجم مشورت ميگيرد
در کنار زنش دو معشوقه دارد. شديدا سيگاری بوده
و روزی هم ده ليوان مشروب (مارتينی) ميخورد




شخص دوم

از دو محل کار اخراج شده، تا ساعت 12 ظهر ميخوابد، در مدرسه چند بار رفوزه شده
در زمان جوانی ترياک ميکشيده و تحصيلات آنچنانی ندارد
ايشان روزی هم يک بطر ويسکی ميخورد، بی تحرک و چاق است




شخص سوم

دولت کشورش به ايشان مدال شجاعت داده. گياه خوار بوده و دارای سلامتی
کامل است. به سيگار و مشروب اکيدا دست نميزند
و در گذشته هيچگونه رسوايي ببار نياورده


به چه کسی رای ميدهيد؟





کانديد اول: فرانکلين روزولت










کانديد دوم: وينستون چرچيل






کانديد سوم: آدولف هيتلر





چه درسی مي‌گيريم؟


راستی خانم حامله فراموش نشود


اگر به آن خانم پيشنهاد سقط جنين داديد

همان بس که لودويگ فان بتهوون را به کشتن داديد






پيش داوری خوراک روزمره ما انسانها
و از بزرگترين اشتباهات بشر است

۱۳۸۵ آذر ۶, دوشنبه

تنها نمانم

من از چیزی فرار می‌کنم! 
تو هم از همون چیز فرار می‌کنی؟ 
ما همگی فرار می‌کنیم
از چی؟ به کجا؟ چرا؟
نمی‌دونم. من که شاید از خودم.
 اما منه، من چرا باید ترسناک باشه؟
 من از آینه فرار می‌کنم.
 از زمان.
 از سفر مقدس من به من؛ اما کو؟ 
کدوم منه، من حقیقی و کدامین مجازی؟
 این‌که میره میاد تا تنها نمونه؟
 اونی که پشت هیاهو حیرونه؟
 اونی که سیر نیست. 
عاشق نیست. 
تنها هست؟
من از نکرده‌هایی می‌گریزم که خواستم و نکردم؟ 
خواستم و نشد؟
 یا خواستم و نذاشتن؟
 از تنبلی و ناباوری های من ؟ 
یا از باور مجاز جاودانگی من ؟
امروز بشینم خونه، با خودم خلوت کنم.
 نیم‌ساعت بعد، انگار کمی حالم خوش نیست؟ 
یک‌ساعت بعد. 
امروز دچار افسرذگی هستم. 
ممکنه تو خونه تنها دچار مالی‌خولیا بشم؟
 فردا خلوت می‌کنم. 
این همان فردایی است که از آغاز بلوغ تا هنوز به آن نرسیدم
فکر کردی انسان چگونه عقده را فراگرفت؟
 با همین نکرده‌های مانده به دل. 
عقده‌ای بیمار است و گاه خطرناک. 
چون ضعفش او را مجروح و بخیل کرده
از انسان عقده‌ای بپرهیز که برای کسی حتی خودش دوست نمی‌شود

۱۳۸۵ آذر ۴, شنبه

پرواز

سرشار از حس شکست بود.
اتومبیل بی‌هدف به جلو می‌رفت. 
 تلخی‌هایی را قرقره می‌کرد که از آن‌ها آمده. 
سرگردان و گریزان از دنیا با مجموع حقارتی که از آن سراغ داشت
انتظار می‌کشید و به یاد عشقی بود که روحش را آزارده
خیانتی شرم‌آور او را آسیمه سر به جاده کشانده بود. 
 صدای بلند موسیقی راه را پیش از ماشین می‌شکافت و او را جنون‌آمیز به جلو می‌برد. 
عرق سرد برپیشانی‌اش نشست و فکری غریب وجودش را لبالب کرد
چیزی نمانده بود!
 فکر پرواز دلش را فشرد. پشتش لرزید.
 ولی ذهنش پسندید. 
روی صندلی شاگرد دست کشید.
 پاکت سیگار را پیدا کرد.
 نخی آتش زد. 
پک عمیقی و بعد هجوم دود که در سینه جاخوش کرد . 
گوش‌هایش کیپ شد. 
می‌خواست دهان باز کند، باز نمی‌شد.
 خون با سرعت تمام به مغرش می‌دوید
پیچ پیچید. 
او همچنان مستقیم می‌رفت. 
دهانش باز شد و نفس دودزده‌اش بیرون دوید. 
برابرش سفری بود به عمر ابدیت. 
ماشین سبک همچون کاه در میان جهانی از نور و رنگ شناور بود
هستی او را به زیباترین نگاهش میهمان کرد. 
هول سفر از یاد رفت. 
سبک و آزادانه با شوقی کودکانه می‌رفت. 
ماشین آهسته به پایین می‌رسید.
 زمان کند بود و راه طولانی! خاطرات کودکی. 
به یاد پدر افتاد.
 به یاد عشقی که در دل داشت. 
اما خیال بازگشتنش هیچ نبود
رودخانه خروشان و در تلاطم ، ماشین همچنان پایین می‌رفت
دست دراز کرد.
 تار شفافی را از فضای مقابل گرفت و خود را به آن سپرد

۱۳۸۵ آذر ۳, جمعه

ساعت شنی



بهشت با همه عظمتش در تنهایی زیبا نیست.
 مثل مواقعی که به نمایشگاه آثار هتری دوستان دعوت می‌شم از خودم می‌پرسم، حالا به‌فرض که از دیدن کارها پی به زاویه‌های منظم یا نا منظم او رسیدم. 
خب بعدش چی؟


به‌من چه اون چهطوری به دنیا و رنگ‌ها نگاه می‌کنه؟ 
به همین دلیل هم تا حالا خودم یکبارهم کارهام رو به نمایش نذاشتم


وضع منم در سرازیری کم‌بود یا اصلا نبود عشق موتورش به ریپ افتاده، به این سادگی میزون نمی‌شه
مهم نیست دنیا پر از چی هست یا نیست؟
مهم ایته که روزگار من نمی‌گذره و از کار کردن هم افتادم. 
البته لذتی که در نوشتن هست .
 در ویرایش نیست. 
با ابن حال وقتی باطری عشق خالی است خلاقیتم نمیاد و نیرو برای زیستن ندارم
کاری که نمی‌شه کرد.
 بذار غرش رو بزنیم که سلطان عالم فکر نکند من گول مالی شدم و چیزی نمی‌خوام
هر روز پشت هم شب می‌شه باز روز می‌شه ولی عمر من هر لحظه‌اش حروم می‌شه

آسمان مال من است

وجدانا خوب به این عکس نگاه کن. 
خوب و با دقت. 
سطح ابرها رو حس کن.
 شنیدی که میگن ابر وجه مونث کائناته ؟
برای همین ایزدبانوان همیشه در هاله‌ای ابر نمایان می‌شوند. 

مثل برنادت یا مریم مقدس
حالا باز به عکس خوب نگاه کن
جان من تو حضور خدا رو حس نمی‌کنی ؟

رویانا

گاهی با دوستان به مزاح تجسم خلاق می‌کردیم که ، کمی صبوری و افزودن به صفرهای حساب بانکی، می‌تونه صد سال به عمرمون اضافه کنهاین‌که شوخی بود.
 ولی داره جدی می‌شه. 
اما با تولد دوماهگی این جناب رویانا دومین گوسفند شبیه سازی شده توسط سلول‌های بنیادی و اعلام آغاز مرحله‌ی بعدی یعنی شبیه سازی انسانی که با کار بر ترمیم نخاع آغاز شده و حتما به انسان ختم خواهد شد و شاید حتی در ممالک از مابهترون رسیده باشد و صدایش را در نمی‌آورند؟
گفتم: حالا ترمیم که چیزی نیست.
 ذهن ما هم ن توانایی داره جسم رو ترمیم کنه.
 اما اگه بناباشه یکی مثل این گوسفنده زبون بسته رویانا بسازند ، چه‌طور بهش روح می‌دهند؟
اگر فابریک به چنین چیزی احتیاج نداشت و صرف تولد، انسانی به حساب بیاد
کسی نشنوه

تکلیف این خدا با اون منت چند هزار ساله‌ی نفخه فیه من الروحی چی می‌شه؟
تکلیف خداوندگاری چی می‌شه ؟
کاش می‌شد این آزمایشات رو متوقف کنند. 
با رسیدن به این راز، قطعا جمعیت زمین خود را نابود خواهد کرد.
 شاید مثل مردم آتلانتیس؟

۱۳۸۵ آذر ۲, پنجشنبه

مارکوپلو



بالاخره این سفر کشف قاره‌‌ی منجمد تفرشی ، تمام شد و برگشتم خونه.

فکر کنم بعد از یک دوش داغ و یک لیوان چای احمد تازه سه ساعت نشستم کنار آتیش تا یخم واشد
البته اتفاقات جالبی در این سفر تجربه کردم که کم دون خوانی و باحال نبود.
هر چی بود جای من اون‌جا و در کنار پدر یا نیست و یا فعلا نیست
نگاه کردم به پست‌هایی که اونجا نوشه‌بودم از خودم ترسیدم! از شما خبر ندارم. 
ولی من ‌موجودی در حال انقراض رو دیدم
جابجایی و هیجان سفر باعث شده بود کانون ادراکم سوت بشه به یک جهان محزون و در حال مرگ.
این کانون رو دست کم نگیر. برجی است با هزاران اتاق یا بهتره بگم هزاران جهان تو در تو
با ورود به هر اتاق تو وارد شخصیت و زمان و مکان جدیدی می‌شی. که اغلب به تعبیر حال بد،
 حال خوب بیانش می‌کنیم. هر چی فکر می‌کنم ، انگار یک تلخه دیگه رفته بود تفرش و من یک جایی گم شده بودم!
نزدیک ترین نقطه به پدر و برادر ارشد ایستاده بودم ولی از نمهایی و بی‌کس می‌لرزیدم
ای روزگار زمانی فقط بودن اسم پدر روی کودکی‌ها،
قاعده سلطانی داشت و امنیت بهشت!عاقبت همه‌ی عشق‌ها فراموشی است.
من در حال گریز بودم. از وحشت لونه‌ای که مال منه و منتظره تا به وقتش بیام سراغش، به من می‌گفت:
هر روز به من نزدیک تر می‌شی. عشقت چه شد؟
یافتی؟
ومن حس فرار از واقعیتی داشتم که در برابرش ناتوان و عاجزم
همون بهتر خونه‌ پیدا نکردم. لابد از صبح رو به قبله می‌نشستم تا جناب مرگ بیاد و رقص معروف رو انجام بدیم

۱۳۸۵ آبان ۲۸, یکشنبه

کمای ناب


دو روزه وارد کما شدم! تمام معادلت ،
باورها و حتی ایمانم به زیر رگبار شک نشسته و من غمگین و گمشده، 
نمی‌تونم از خونه بکنم و حتی ساعتی از اینجار دور برم
می‌ترسم. انگار امنیت پشت در نیست! انگاری می‌ترسم؟
اگه خدا فقط یک خیال خام باشه ؟ خب بعدش تو به خاطر باورش چه‌کار نکردی؟
راستش بی‌عرضگی‌هام شاید گردن خدا بود، که فکر می‌کنم به‌خاطرش خیلی کارها نکردم؟
هست یا نیست بیرون این دیوار خبری نیست. از چشم‌ها شهوت می‌باره. شهوت پول، شهوت جنسی، اجتماعی و الی آخر . از بالا که نگاه می‌کنم می بینم اون پایین همه از روی هم رد می‌شن و فراموش می‌کنند ، در ثانیه یکی له می‌شه
من میون این جنگل وحشتناک چطور می‌تونم انتظار عشق داشته باشم ؟
بی عشق چطوری می‌شه زندگی کرد؟
مثل بچگی ترسیده‌ام و نا امید شدم. دلم می‌خواد برم و از ترس سرم رو بکنم زیر لحاف که شیطون نیاد منو ببره
اگه خدا یک خواب باشه، پس من کجا زندگی رو خواب دیدم؟

کاسه‌ی نذری



اولین بار نیست. آخرین بار هم نخواهد بود. مثل سفر هربارم به زمین
به شوق بازی میام اما بازی یادم میره و اسباب بازی می‌شه هدف بزرگ زندگی
از زمانی که وبلاک بازی رو شروع کردم همیشه همه چیز تا زمانی خوب بود که همونی بودم که هستم
اگر با تو روم ، چنان می‌روم که تو می‌روی
اگر با خود روم ، همان‌گونه می‌روم که خود می‌روم
میام اینجا که به همه زنجیر و دیوارها پشت کنم. می‌نویسم بدون سانسور برای اینکه بتونم خودم رو همچنان نگهدارم چیزی نمی‌کشه ذهنم درگیر کامنت ها و احوال اهالی جزیره‌ی یک وجبی اینترنت می‌شه و باز خودم فراموش می‌شم
بارهای قبل کل وبلاگ رو تعطیل کردم. اینبار می‌خوام خودم رو درست کنم. می‌نویسم نه برای اینکه حتما کسی خوشش بیاد. نه برای اینکه تائیدی بگیرم. فقط برای اینکه خودم رو بنویسم
خاصیت بالای فرهنگ ایرانی برای بده و بستون ها از کاسه‌ی شله زرد نظری شروع می‌شه و با گل‌سرخ و حبه‌ای نبات برمی‌گرده

گاهی حتی از خودم خسته می‌شم. ولی می بینم دیگران من رو با مرلین اشتباه گرفتن. روم نمی‌شه به زبون بیارم و بگم که‌، خسته‌ام
یک تابلو بزنم پشت شیشه که نوشته : انسان خدا انرژی‌اش ته کشیده و فعلا رو زمینه
گاهی دل شکسته و نا امید می‌شم . حتی در بدترین حالات از بی تکلیفی دنیایی آرزوی مرگ می‌کنم. اما به زبون نمیارم! من با چی وارد معامله شدم؟
باز بهشت رو به همین سادگی از دست دادم ؟

۱۳۸۵ آبان ۲۴, چهارشنبه

زندگی می‌کنم



یه شوق باحالی اومده زیر پوستم و سر می‌خوره. 

یه حس خوشگله مزه. 
دلم می‌خواد با تمام تک تک ذرات وجودم زندگی کنم
فردا برم توی خیابون و قاطی آدمها کنارشون عبور کنم. 

اگر دلم خواست بایستم و با بعضی احوال پرسی کنم
فکر نکنم مردم رفتارم رو زیر زذره بین گذاشتن و قضاوتم می‌کنند
خودم رو به هر که دلم خواست معرفی کنم

آهای منم عاشق دیوانه‌ي آزاد
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید. تو چطور ؟ منکه خیلی
کی می‌گه قوانین و مرزها می‌توانند ما را محدود یا ارزیابی کنند؟
من فقط من یکی هستم. 

یکی در تمام این چند میلیارد آدم
طبیعت یونیته
به‌قول مترلینگ: وقتی که از بالا نگاه کنی ما مثل ذرات نمک یا شن در دریا گم هستیم.

 برای خدای قادر چه اهمیت داره این ذرات کوچک چه می‌کنند ؟
من از این لحظه می‌خوام تا پوست زندگی کنم!
بزنم به یک جایی در طبیعی، روستایی، یه ده حسابی. باید هستی نشونه‌ای معلوم کنهمن دارم همین حالا هم زندگی می‌کنم
دوش می‌گیرم. گلدون‌ها رو آب می‌دم .

 پا برهنه راه میرم و پاواروتی ، گوش می‌کنم و چای تازه دم می‌خورم
در این لحظه چی بیشتر از این اسمش زندگیه؟
زندگی می‌کنم . اگه نکنم از کیسه‌ام رفته.

این حساب بانکی است که برداشت نکنی هم ، از حسابت کم می‌شه

عشق اول- زیبا



بهترین روز دیدن تو. بهترین حرف گفتن از تو
زندگی هستی و بودن . یعنی خواستن خواستن تو
بهترین خاطره از تو. یادگار عمر من تو
دور ترین راه واسه‌ی من ، کمترین فاصله از تو
پرسیدی از عشق اول فقط از رو بچگی بود چی بگم از عشق دوم ، اونم از رو سادگی بود
دلم عادت غریبی به هوای عاشقی داشت
عشق سوم اومد از راه رو هوا زد دلم و برد
عشق بعد از سر لج بود
چند صباحی بود و بس بود
وقتی از سرم به در شد دفع صد بلا و شر شد
اما تو ، تو آخرینی
عزیزم ترینی
همه دنیا یه طرف تو
عزیزم تو بهترینی

عشق‌های من




از صبح با موجی از عواطف و خاطرات قدیمی بیدار شدم. همه یادهایی گرم و ملموس شده بود.
انگاری مال همین دیروز بود
به هر تصویر که توجه می‌کردم. تمام تجارب شیرین و گرمی رو که با او داشتیم مجسم می‌شد و همین‌طور ذره ذره تا شب که رسید به آخرین خاطره
دیدم من هنوز این‌ها رو به‌خاطر تمام عشق و لطفی که با هم قسمت و تجربه کردیم دوست دارم.
نه عشقی که در حلظه اکنون به‌درد آدمی که الان هستم بخوره اما هر کدوم در زمان خودش فوق العاده بوده
حالا می‌خوام از خاطرات شیرین گذشته قدر دانی کنم و برای هر کدام آرزوی بهترین نیکویی های زندگی رو بکنم و به گذشته پشت سر بسپارم تا راه را برای ورود در اینک باز گذارم
جاخالی کن که شه به ناگاه آید

۱۳۸۵ آبان ۱۸, پنجشنبه

دست به دست با عشق

ت
ببین پسرک چی می خونه؟
چه بدی داره اگه هر یک از آدم ها یکی رو داشته باشند که بتونه اون‌ها رو به وجد بیاره
حالا به هر زبونی که می‌خواد عیبی نداره
ولی فکر کن ورود عشق رگ‌ها رو گرم می‌کنه. امید رو تو چشمها میاره
دست‌ها همیشه پر برکت و کسی برای دیگری بد نمی‌خواد
کسی بادکنک دختر اقدس خانوم رو نمی ترکونه و اون تا شب گریه نمی‌کنه و من می‌تونم در آرامش این موسیقی عشق رو گوش بدم
قتاری خونه‌ی عباس آقا به وجد بیاد و آواز بخونه
گلنار خانوم که رخت می‌شوره همراه قناری زمزمه می‌کنه و عباس آقا با شنیدن صدای او جون دوباره می‌گیره و خودش رو کمی صاف می کنه و با شونه کوچیک توی جیبش سیبلش رو آب و جارو می‌کنه
رعنا سینی برنجی چای به دست به اتاق میاد واز دیدن برق چشم‌های عباس آقا می‌خنده . مرد ذوق می‌کنه و سنجاق فیروزه‌ی یادگاری مادرش را به چارقد رعنا می‌زند
رعنا در آینه زیبا می‌شود صدای در می‌آید
رعنا در می گشاید
مرد که اشتباه آمده در نگاهش تخم می‌گذارد و کفتری در دل رعنا پرواز کرد
و عشقی دیگر متولد شد
مرد به ماشین برگشت پخش را روشن کرد و همچنان که او به‌سوی فردا می‌راند موزیک جادویی عشق می‌خواند و بلبلی شنید و دست به دست ، این عشق ‌گشت

راز




آنکس است اهل بشارت
که
اشارت داند

۱۳۸۵ آبان ۱۷, چهارشنبه

حالش‌رو ببر


درسته وقت‌هایی که انرژی دانه و وا می‌دیم نق می‌زنیم
اما به مولا که زندگی حاله

هم حاله ، الانه. هم حاله ، حاله

خب اینکه خیلی باحاله
خودش عین حاله
ما مگه جز حال می‌خوایم در حال ؟

خب اینم همون لحظه‌ی حاله که آینده دیروزه که ، نگرانش بودی. بچسب و نقاشی‌اش کن
با رنگ‌های گرم. نارنجی که نور خورشیده ، آبی ، سبز حتی سرخابیه عشق

براش نقش‌های زیبا بکش و باور کن
زندگی همانی است که تو
حالا می‌کشی

۱۳۸۵ آبان ۱۴, یکشنبه

دوستانه


سلام به صبح
سلام به آرامش
سلام به دوستی و سلام به محبت و عشق
یه چیزهایی هست که شاید هزینه برهم نباشه اما می‌تونه تاثیرش همیشگی باشه
وقتی دیروز پشت اتاق عمل راه میرفتم و این تلفن زنگ می‌خورد که یا سلامی در پس داشت و یا پیامی که یادم می آوردند تنها نیستم
کسانی روئ داره که الان به فکرم هستند و یک جورایی انرژی های محبت‌شون بهم می رسه . وقت نماز غروب دو نماز شکر خواندم
یکی برای خطری که خدا باز هم از زندگیم رد کرد
و به خاطر شماها که دارم
می دونی زندگی یعنی اینکه وقتی نیستی یا رفتی خیلی ها دل‌شون برای آدم تنگ بشه و یا بهت فکر کنند



سبحان الله


خدایا شکر برای همه‌ آنچه که دادی یا که ندادی
خداوندا شکر برای حضوری که در من داری
شکر به خاطر عشقی که من‌رو ازش ساختی
شکر برای زیبایی صبحت و آرامش شامگاهت
به‌خاطر ماهت ، خورشید یا
آسمان همیشه یک‌ رنگت

ا شکر که لحظه‌ای تنهام نمی‌گذاری
شکر برای ایمانی که به وجودم امنیت و آرامش می‌ده که
تو رو همراه دارم

شکر که پادشاه جهانی و من وصله‌ی تو
خلیفه‌ی تو ، سایه‌ی تو ، حضور تو در اینک

سریال عشق


عشق مثل یک سریال نود قسمتی است که طرحی خام در سر شکل می‌گیره
کم‌کم پخته می‌شه و جامی‌افته
و تو هر شب چنان پی گیری که یک قسمت رو هم از دست ندی
ولی وقتی به قسمت آخر رسیدی و تا تهش رو دیدی
تکرار مجددش دیگه جاذبه‌ای نداره

۱۳۸۵ آبان ۱۲, جمعه

در همین نزدیکی


من فردا رو نیستم کسی خواهش می‌کنم یه‌وقت نگران نشید
شرلوک هلمز رو هم دنبالم نفرستید.من صحیح و سالمم
ولی پریا عمل داره

البته مسئله مهمی نیست
اما من روی دعای خیره تک تکتون حساب می‌کنم

نه ، کیمیان؟



من فقط چشمم تو چشم این خدا نیفته
چون ، هیچی دیگه افتاده و اونم خداست و بهتر از من می‌دونه به چی نیاز دارم
ولی به قول گلی : آخدا نمی‌شد ایی بهشت و عشق رو ایی قد زیاد می‌ساختی که مجبور نشی براش کنکور و سهمیه بیذاری ؟
نه نمی‌شد ؟
شایدم تو راست بگی و اگه ما ول بگردیم می‌شیم مرداب
من که اصن از مرداب خوشم نمیاد گفته باشم هان
من می‌خوام چشمه بشم
بعدشم ، سرچشمه بشم. واسته همی اگه تو فکر می‌کنی با تنها موندن همه خدا می‌شیم و سرچشمه و اینا ، باشه

ولی یه خورده فکر کن ببین
اگه من عاشیق باشم تونم حال می کنی دیگه؟
نه کیمیان ؟



هارمونی عشق


گاهی با ته قابلمه ساز می‌زنم
کل طرح و هارمونی و حتی نواختن وابستگی سختی با روحیه‌ام داره
امشب حال کردم نه که نه اما کوک نبودم. خب فکر می‌کنی اینها مال چیه؟
همون درد بی پدر نبود هوای تازه . آسمون آبی عشق
آقا این مملکت که هر کی هر کیه
هر جاهم تا میرسی یا یک انژیو زدن که عملا کاری انجام نمیدن جز دور هم جمع شدن یک مشت آدم بیکار که شعارهای خوب بلدند اما کو حال ؟

یا همین سازمان بلایای طبیعی و گاهی غیر طبیعی هست چرا ما آستین بالا نزنیم و کمیته حمایت از دربه دران عشق درست کنیم
ه لااقل حال‌های طبیعی و عادی حروم نشه
انگار کسی نمی دونه هر چی به جلو می ریم به آخر نزدیک می‌شیم
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
تو چطور ؟

۱۳۸۵ آبان ۱۱, پنجشنبه

LOVE , H .I .V


چني من باهوشم به علي! خودم ديگه حيرونم
آخه مي‌شه كسي انقدر بهره‌ي هوشي داشته باشه ؟
امشب رو در بحر تفكر غوطه ور شدم و به نتايج جالب توجهي هم رسيدم
تشابه و هم خانوادگي عشق با ايدز
اول كه ميري سراغش نمي‌دوني كه قراره به بيماري جهنمي دچار بشي كه ديگه نه شب داشته باشي و نه روز
يعني اصلا باورت نمي‌شه اين ظرف باقلوا مي‌تونه هم كشنده باشه
حسابي شيريني خورون كه تموم شد تازه دلت مي‌افته درد
براي يكيش ميري پيش دكتر روانپزشك براي اون يكي كلينيك ايدزي ها
بعد كه مطمئن شدي بيماري ديگه از حال و روزت خبر نداري. عشق مثل عشقه پيچيده به دست و پات و رمق و زندگي ، خورد و خوراك رو ازت مي‌گيره
تدريجا زرد و لاغر مي‌شي
قيافه تابلو مي‌شه و همه عالم مي فهمن يا عاشقي يا ايدز داري

فرزند بیشتر زندگی بهتر


اگه شانس بود اسم همه شمسی خانوم می‌شد
فقط باید تاوان نداشته ها رو بدم؟ تا کی ؟ همیشه باید خارج همه لیست‌های به‌درد بخور باشم
حالا که دکتر احمدی نژاد فرمودند خانم‌های بچه دار به تعداد بچه‌هایی که دارند یک روز مرخصی با حقوق داشته باشند
فکر کن خوش به حال اونی که هفتا بچه داره
فیتیله هفته تعطیله و حقوق سرماه دریافت می‌شه
یک‌بار هم که یکی به فکر این جامعه نثوان بوده من نه کارمندم و نه آقای شوهری هست که به قید دو فوریت چند تا بچه درست کنم
چیه ؟ ناراحتی مداره
جناب دکتر فرمودند این کشور برای صد و بیست میلیون نفر جا داره
خب مثل افریقایی ها همه بل و باریک و خوش هیکل می‌شیم
من همیشه این آقای رئیس جمهور رو به جون مادرم دوست داشتم

خواستگاري در و كنون


اين پنج‌شنبه‌ها مثل برق و باد مي‌گذره و ما هنوز هيچ گونه فيلي هوا نكرديم
هي ناله از نبود عشق ولي زندگي در حال گذره و ما زمان را از دست ميديم
بايد خوب زندگي كنيم چه با عشق چه بي عشق. من‌كه انقدر انتظار كشيدم حوصله‌ام سر رفت . اين مردها هم كه جنبه خواستگاري‌شون رفتن رو هم ندارند
يه چهار پنج تايي رفتم
اما همه زود هول برشون ميداره كه طرف خل شده ؟

يا كار از جايي لنگ ميزنه! وگرنه چرا بايد زني بياد خواستگاري؟
خالي از لطف هم نيست
يك عمر ما عطر و گلاب كرديم نشستيم تا طرف بياد و از جوراب سفيدش .... چمچش ... تا چطور ميوه خوردنش شد سوژه براي يك هفته خنده

حالا بذار اين آقايون عطر و گلاب كنند براي ما
چي ميشه ؟

۱۳۸۵ آبان ۱۰, چهارشنبه

تسهیم عشق



بیا قسمت بکنیم
چی رو نمی‌دونم
اما می‌دونم ما به تسهیم نیاز داریم. تسهیم در عشق ، تسهیم در حقوق انسانی و تسهیم شادی ها و رنج ها حالا شما باور نکنید
همه داریم به خواب می ریم و دلمون خوشه زندگی می کنیم
چیزی از ما به دنیا اضافه نمی‌شه .
اما از همه هستی انتظار کمک و همدردی داریم

وقتی یکی از ما حالش بهتر میشه روی کل اجزاع کائنات تاثیر می‌ذاره و همین طور هم برعکس
بهتر نیست به جای فرار از هم ، تمرین کنیم دوست داشتن و انسان بودن رو ؟
هم‌دیگه رو صادقانه در آغوش پر مهر بفشاریم
بی اونکه در فکر باشی ،
حالا چطور بکشونم کار رو به و رختخواب ؟

یه روز از صبح


راستش رو اگه بخوای و منم کمی پیچ صداقتم رو سفت کنم ، نوشتنم نمیاد
انگاری انرژی ندارم برای فکر کردن. که البته خالی از حسن هم نیست
گاهی پیش میاد که دیگه من فکر نمی کنم فکر منو می‌کنه. بی ادب نشو . تمثیل زیرکانه و بدیع ادبی رو داشته باش که از خود سوادش مهمتره
گاهی شمارش معکوس رو شروع می کنم برای انفجار مخم. باور کن به خدا راست میگم . نمونه اش روزهایی که هی رابراه پست تازه می‌ذارم
اما اینطور هم علاف و یه‌لا قبا ول گشتن افتضاحه
فکر کن از اول صبح یک قرار خیلی مهم داشتم . ولی دور خودم می‌چرخیدم و منگ نمی‌دونستم چه خبره
با اجازه ات هنوز هم نمی‌دونم چه خبره؟
یکی میگه عدد فی . چشام گرد می‌شه
اون یکی میگه ایمان . تو آرامش امنیتش به خواب می‌رم
××
یارو زیر دیوار نشسته بود و مواظب که کسی نیاد
رفیقش هم از دیوار رفته بود توی حیاط خونه قاضی بزرگ
داروغه سر می‌رسه از مرد کنار دیوار می‌پرسه: اینجا چه می کنی ؟ مرزد میگه : مگر نمی بینی که ساز می نوازم ؟
داروغه متحیر پرسید : این چه جور سازی است که صدا ندارد ؟
مرد گفت : صدای این ساز صبح در می‌آید
حالا صدای ساز امروز من هم صبح در میاد که خدا کنه فقط گندی نزده باشم

عدد فی

عدد فی می‌دونی چیه ؟
بدونه دستکاری خبر و میذارم اینجا
بعد فکر کنیم این همه نظم و دلیل از چه هوشی نشعت می‌گیره؟ می‌شه بگی این جهان دانای کل نداره ؟
آشنایی با نسبت طلایی
حوه محاسبه نسبت طلایی
دنیای اعداد بسیار زیباست و شما می توانید در آن شگفتیهای بسیاری را بیابید. در میان اعداد برخی از آنها اهمیت فوق العاده ای دارند، یکی از این اعداد که سابقه آشنایی بشر با آن به هزاران سال پیش از میلاد میرسد عددی است بنام "نسبت طلایی" یا

پاره خطی را در نظر بگیرید و فرض کنید که آنرا بگونه ای تقسیم کنید که نسبت بزرگ به کوچک معادل نسبت کل پاره خط به قسمت بزرگ باشد. به شکل توجه کنید. اگر این معادله ساده یعنی a2=a*b+b2 را حل کنیم (کافی است بجای b عدد یک قرار دهیم بعد a را بدست آوریم) به نسبتی معادل تقریبا" 1.61803399 یا 1.618 خواهیم رسید

شاید باور نکنید اما بسیاری از طراحان و معماران بزرگ برای طراحی محصولات خود امروز از این نسبت طلایی استفاده می کنند. چرا که بنظر میرسد ذهن انسان با این نسبت انس دارد و راحت تر آنرا می پذیرد. این نسبت نه تنها توسط معماران و مهندسان برای طراحی استفاده می شود بلکه در طبیعت نیز کاربردهای بسیاری دارد که به تدریج راجع به آن صحبت خواهیم کرد

برش اهرام و نسبت طلایی
اهرام مصر یکی از قدیمی ترین ساخته های بشری است که در آن هندسه و ریاضیات بکار رفته شده است. مجموعه اهرام Giza در مصر که قدمت آنها به بیش از 2500 سال پیش از میلاد می رسد یکی از شاهکارهای بشری است که در آن نسبت طلایی بکار رفته است. به این شکل نگاه کنید که در آن بزرگترین هرم از مجموعه اهرام Giza خیلی ساده کشیده شده است.

مثلث قائم الزاویه ای که با نسبت های این هرم شکل گرفته شده باشد به مثلث قائم مصری یا Egyptian Triangle معروف هست و جالب اینجاست که بدانید نسبت وتر به ضلع هم کف هرم معادل با نسبت طلایی یعنی دقیقا" 1.61804 می باشد
این نسبت با عدد طلایی تنها در رقم پنجم اعشار اختلاف دارد یعنی چیزی حدود یک صد هزارم
باز توجه شما را به این نکته جلب می کنیم که اگر معادله فیثاغورث را برای این مثلث قائم الزاویه بنویسم به معادله ای مانند phi2=phi+b2 خواهیم رسید که حاصل جواب آن همان عدد معروف طلایی خواهد بود
(معمولا" عدد طلایی را با phi نمایش می دهند) طول وتر برای هرم واقعی حدود 356 متر و طول ضلع مربع قاعده حدودا" معادل 440 متر می باشد بنابر این نسبت 356 بر 220 (معادل نیم ضلع مربع) برابر با عدد 1.618 خواهد شد

کپلر (Johannes Kepler 1571-1630) منجم معروف نیز علاقه بسیاری به نسبت طلایی داشت بگونه ای که در یکی از کتابهای خود اینگونه نوشت : "هندسه دارای دو گنج بسیار با اهمیت می باشد که یکی از آنها قضیه فيثاغورث و دومی رابطه تقسیم یک پاره خط با نسبت طلايي می باشد. اولین گنج را می توان به طلا و دومی را به جواهر تشبیه کرد

تحقیقاتی که کپلر راجع به مثلثی که اضلاع آن به نسبت اضلاع مثلث مصری باشد به حدی بود که امروزه این مثلث به مثلث کپلر نیز معروف می باشد. کپلر پی به روابط بسیار زیبایی میان اجرام آسمانی و این نسبت طلایی پیدا کرد که در آینده راجع به آنها صحبت خواهیم کرد.



دقیقه نود


مواقعی در زندگی هست که با تمام وجود چیزی رو می‌خواهیم که بسیار دور از دسترس است
به اهل بیت صدو بیست و چهارهزار پیغمبر هم که متوصل بشی باز جواب نمی ده
اما درست زمانی که ازش قطع امید کردی و به تاریک ترین لحظه‌ی شب رسیدی، که لحظه‌ی پیش از سپیده است
همون وقته که تو واقعا دیگه لازمش داری و هستی این رو تشخیص داده
خب خیلی ساده اینها معجزات زیبای زندگی است که گاهی اگر زودتر می‌رسید
بهترین استفاده ازش نمی‌شد و به عبارتی حروم میشد

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...