۱۳۸۵ آذر ۱, چهارشنبه

دختر شاه پریون


بی‌بی طلا که کلی باتجربه‌ است و سری است تو سر خانم‌های ولایت میگه: مادر طلسمت کردن

وای از روزی که قلب آدم و منجمد کنند و نتونه دل به کسی ببنده. خونه خراب می‌شه. قدیم‌ها جادوگرها زیاد قلب‌های مردم رو منجمد می‌کردند
به عذاب الهی هم گرفتار شدن و نسلشون رو به پایانه

اما از من می‌شنوی تو رو طلسم کردن. توی چشم‌هاتم نوری نیست

دیگه داشت بغضم می‌ترکید. گوش‌هام داغ شد و دود کرده بود. حزن کبودی تمام وجودم رو گرفت
این دیگه تنگ شدن آئورت نیست یا بسته شدن سیاهرگ با جراحی خوب بشه. کار حکیم و دوا هم نیست. بعد هم گفت

باید بری حموم کهنه و دختر شاه پریون رو صدا بزنی و انقدر منتظر بمونی تا بیاد. به دست و پاش بیفت طلسم رو باطل کنه. فقط ای‌نجوری می‌تونی دوباره عاشق بشی. کوه قاف که نیست؟
یعنی تو محبت رو نمی شناسی که بتونی از چشم کسی بخونی؟
یعنی حالیت نمی‌شه اگه یکی با صفای دل تو رو بخواد ؟
مگه همین‌ها رو نمی‌خواهی؟

بی‌بی هم فهمیده بود چه دستور عملی بده. من اگه بنا بود دنبال دخترشاه پریون راه بیفتم که الان انقد تنها نبودم ؟

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...