۱۳۸۵ آبان ۲۸, یکشنبه

کمای ناب


دو روزه وارد کما شدم! تمام معادلت ،
باورها و حتی ایمانم به زیر رگبار شک نشسته و من غمگین و گمشده، 
نمی‌تونم از خونه بکنم و حتی ساعتی از اینجار دور برم
می‌ترسم. انگار امنیت پشت در نیست! انگاری می‌ترسم؟
اگه خدا فقط یک خیال خام باشه ؟ خب بعدش تو به خاطر باورش چه‌کار نکردی؟
راستش بی‌عرضگی‌هام شاید گردن خدا بود، که فکر می‌کنم به‌خاطرش خیلی کارها نکردم؟
هست یا نیست بیرون این دیوار خبری نیست. از چشم‌ها شهوت می‌باره. شهوت پول، شهوت جنسی، اجتماعی و الی آخر . از بالا که نگاه می‌کنم می بینم اون پایین همه از روی هم رد می‌شن و فراموش می‌کنند ، در ثانیه یکی له می‌شه
من میون این جنگل وحشتناک چطور می‌تونم انتظار عشق داشته باشم ؟
بی عشق چطوری می‌شه زندگی کرد؟
مثل بچگی ترسیده‌ام و نا امید شدم. دلم می‌خواد برم و از ترس سرم رو بکنم زیر لحاف که شیطون نیاد منو ببره
اگه خدا یک خواب باشه، پس من کجا زندگی رو خواب دیدم؟

۱ نظر:

  1. خوبه كه منو درك مي كنيد...
    گلي خانوم خيلي كم پيدا شديد... دوستاي كوچيك تونو فراموش كرديد!!؟؟

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...