۱۳۸۵ آبان ۱۰, چهارشنبه

یه روز از صبح


راستش رو اگه بخوای و منم کمی پیچ صداقتم رو سفت کنم ، نوشتنم نمیاد
انگاری انرژی ندارم برای فکر کردن. که البته خالی از حسن هم نیست
گاهی پیش میاد که دیگه من فکر نمی کنم فکر منو می‌کنه. بی ادب نشو . تمثیل زیرکانه و بدیع ادبی رو داشته باش که از خود سوادش مهمتره
گاهی شمارش معکوس رو شروع می کنم برای انفجار مخم. باور کن به خدا راست میگم . نمونه اش روزهایی که هی رابراه پست تازه می‌ذارم
اما اینطور هم علاف و یه‌لا قبا ول گشتن افتضاحه
فکر کن از اول صبح یک قرار خیلی مهم داشتم . ولی دور خودم می‌چرخیدم و منگ نمی‌دونستم چه خبره
با اجازه ات هنوز هم نمی‌دونم چه خبره؟
یکی میگه عدد فی . چشام گرد می‌شه
اون یکی میگه ایمان . تو آرامش امنیتش به خواب می‌رم
××
یارو زیر دیوار نشسته بود و مواظب که کسی نیاد
رفیقش هم از دیوار رفته بود توی حیاط خونه قاضی بزرگ
داروغه سر می‌رسه از مرد کنار دیوار می‌پرسه: اینجا چه می کنی ؟ مرزد میگه : مگر نمی بینی که ساز می نوازم ؟
داروغه متحیر پرسید : این چه جور سازی است که صدا ندارد ؟
مرد گفت : صدای این ساز صبح در می‌آید
حالا صدای ساز امروز من هم صبح در میاد که خدا کنه فقط گندی نزده باشم

۱ نظر:

  1. هه هه!!!
    منم داروغه میشم و منتظر ...که صدای ساز صبح رو بشنوم....

    پاسخحذف

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...