۱۳۸۵ آذر ۹, پنجشنبه

کجا برم؟


یک شب جمعه‌ي دیگه رسید و باز دچار چه کنم چه کنم شدم . 
یک تصمیم طلایی گرفتم
نظر به این‌که پزشک کبیر معبد برایم سفری جان بخش را تجویز نموده تا رنگ رخساره‌ام کمی گلی بشه و نفس‌مان به سمت و سوی سلامت رود و شاید کمی اخلاقمان دوست داشتنی تر گردد
باید در اولین فرصت برم سفر
اما دیگه عقلم به جایی نمی‌رسه . 

شماها که شاهدید من چند وقته دربه‌دره یک دهات ساده و معمولی‌ام . 
هوا هم که مسابقه دو استقامت گذاشته و فقط به سمت صفر پایین میره. مشکل را دوتا کرده
اول اینکه به کجا برم ؟

 دوم این که ، سرد هم نباشه .
 بلکه شد چهار صفحه به‌دور از نداشته‌ها و حسرت ها کار انجام داد
البته اگه از شانس گلوم پیش پسر کدخدا گیر نکنه ؟
که اون‌هم غیر ممکن نیست. فکر کن عمری وسط پایتخت نشستیم و طرف پیدا نشد. 

بریم و وسط آخور پیداش کنم
ولی آی بخنیدم. چی فکر می‌کردیم چی شد؟
حالا هم جان مادرتون و به حق نون و نمکی که زیر درخت بید بی‌بی طلا تصور کردیم با هم خوردیم. 

که حالا میراث فرهنگی صاحبش شده هر کدوم‌تون هم که مثل موش یواشی میایید و می‌روید یک پیشنهاد بدید
الهی خیر از جونی ببینی. الهی غم به دلت نشینه خوشگل خانوم
ای پسر سیبیل قیتونی جون این ابرو کمونی که اون ورت نشسته
خب کولی بازی بسه
خدا رو چه دیدی شاید مثل این حساب‌های قرض الپسنده جایزه هم گذاشتیم؟
بستگی داره سر از کجا در بیارم؟

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...