۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

تابش آگاهی


وقتی خالی می‌شی
وقتی از تعلقات می‌بری و دنبال خودت می‌گردی
وقتی عشق باعث تپیدن قلبت نیست
وقتی چیزی، هیچ‌چیز در ذهنت وجود نداره که تو بهش بی‌اندیشی
باید خیلی کارت درست باشه. چون تو موندی و یه من ؟؟؟؟؟
اصل ماجرا همینه. همون نقطة کوری که در سیاه‌وسفید چالة خودت گیر می‌افتی.
نه ذراتی که پراکنده بشی و نه امواج خطی که از یه‌جا آویزون بشی.
در نتیجه تاپش آگاهی هم در اون پارادوکس اطلاعاتی که ذهن تو باشه وجود نداره که بخواهی به ماندگاری، مرگ، یا عبور موقت از این تونل زمان فکر کنی
حتی مهم نیست زمان طولی‌ست، یا عرضی
وای به روزت که اگر منه خوبی نباشی. چون مجبوری خودت رو از اولین پنجرة دم دست به بیرون پرتاب کنی
و
همة درد من از زشتیه، تنگ من است که نمی‌تونم با خود، تنهام دوام بیارم. مدتی این رو فهمیدم. مدتی هم هست دیگه نه انتظار می‌کشم
نه دلم می‌خواد انتظار بکشم که یه مخلوقی، مخلوق تر از من بیاد و من را از این کهکشان راه شیری در بیاره
از خودم چه خیری دیدم، که از دیگری ببینم
عجب حکایت غریبی‌ست این رمضان
فکر بد نکن، قضاوت نکن، غیبت نکن، حلال و حرام و به‌پا...................... الی آخر
مجبوری هر لحظه در کمین و شکار خودت باشی
مجبوری ذهنت را ببندی
مجبوری با همه چیز مبارزه کنی. حالا چطور می‌شه با سرکوب به آرامش و سکوت ذهن رسید؟
تو مجبوری هرکول یا خضر باشی
مجبوری وارد مدیتیشن بشی و با خودت رو در رو بشینی
خدا کنه، شماها قشنگ باشید

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...