۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

نوستراداموس


پارسال همین موقع در شرایطی به تهران برگشتم که هنوز، لباس‌ها به چوب و در کمد آویزان که زودی برمی‌گردم
البت امیدوارم تا جالا جک و جونور لباسی برام گذاشته باشن
دفاتر و کتب به ردیف کنار پنجره، البت اگر از نعمات آفتاب و بارون دفتر و دستکی سالم مانده باشد
گردوهای تازه چیده پهن در اتاق پایین به انتظار خشک شدن، البت اگر موشی ، کرمی چیزی گذاشته باشن و الی آخر
کلی ارد و سفارش صادر کردم که دو هفتة دیگه برمی‌گردم. تازه بازم فکر می‌کنم حالیمه و خیلی بارم هست
ولی شما که از رفقای صمیمی و قدیمی خانة دوست هستید، می‌دونید امسال من از چند خان گذشتم
خان‌هایی که حتی تفکرش را بلد نبودم
باز با همه این‌ها، هنوز فکر می‌کنم، چیزی بارم هست
ولی کی می‌دونه یک‌ساعت دیگه چی می‌شه؟
من‌که، غلط کرده باشم دیگه کلامی لافی به گزافه بزنم
چی فکر می‌کردیم، چی شد
البت بد هم نبود، مدتی که اون‌جا بودم برخی نادوستان چقدر نگران من و تنهایی و جنگل بودند و هی بی‌ربط قرار بود برای یه کاری از سر کوچه‌مون رد بشن و منم که شرمنده و نه گمانم هیچ‌یک پا از تهران بیرون گذاشته باشن

سرند
یک عده هم در اون سفر شناسایی و سرند شدن
مثل بچگی که بی‌بی‌جهان می‌خوند: شاه بیاد با لشکرش
پسرش پشت سرش
آیا بدم آیا ندم
که هیچ بعید نیست از صدقه نجات من براندازی به‌پا شد
وگرنه به‌قول گلی " الانه باهاس ملکه بودم " شایدم اصلا خود شاه بودم. چون یا هیچی، یا همه‌اش
این قانون، اول و وسط و آخر زندگیمه و چون در یک ملک دو شاه نگنجد
رژیم عوض شد
ولی به‌خدا تقصیر من نبود. من فکر می‌کردم، شاه هم مثل خدا غیر قابل تعویضه
خب، عیبی نداره مادر. آدم نباید هیچ‌وقت بد به دلش راه بده. شاید قراره یه جای دیگه یه چیزی بشم؟
تا دم گور اوضاع همینه و باز فکر می‌کنیم، خیلی بلدیم
خیلی می‌دونیم و طرف بگه " ف " ما تا فرزاد که هیچ تا فرانسه رفتیم و بعد از دور در شانزه‌لیزه برگشتیم
همه این صغری کبری فقط برای شهادت به بیت مشهور خواجة شیراز بود
باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...