راستش دروغ چرا؟ تا قبر خدا عالمه
همه چیز خوب پیش میره و حال همه خوب و بهتر از دیگران احوالات گلیست پس از آزادی از حبس و بند و ........ خلاصه که بازار، بازار حمام عروسی و گلی درگیر حنابندان، زینک و افست
منم که گور .... از اولم همچی آدمی نبودم و حالا که به کل از آدمیت رفتم
مشکلی نیست جز اینکه صاحبخونه، شاید مهمان غیبت داره. من یه جایی این وسطا گم شدم
از خوراک رفتم و دهنم به مردهخواری باز نمیشه
یه جورایی یه پام تو بهشت و یه پام در تهیآباد سفلیست
دنیا خیلی عجیبتر از اونی بود که من کشفش کرده بودم
از ترک عادتها شروع کنم که اولیش، اینترنت بود. نمیدونم این چندساله چطور تونسته بود مسخ و معتادم کنه
باورش وحشتناکه. فکر میکردم، غم ندارم و تنها نیستم. چون با شما هستم
اما تنهایی من در حد فاجعه بود و پشت این پنهان میشد
تازه سر از اسرار بزرگی درآوردم که همیشه دم دستم بود و نمیدیدم. مثلانحوة زندگی کفتر چاییها
یا آدمهای اطرافم که به خیال خام، میانگاشتم، میشناسم
بزرگترینش خودم
من اصلا از این تلخ بیچاره مدتها بود خبر نداشتم. فهمیدم، واووووووووو! چقدر تهی، چقدر تنها و به همهاش چنان عادت کرده که وقتی از خونه در میآد، مثل وحشیهای جنگلی هول میکنه، از آدمها فرار میکنه................. هنوزم همونم چیزی عوض نشده
فقط خواستم بگم هستم
همه هستیم
اما سیب گمشده
بانو جانم خوشحالم که حالت خوبه
پاسخحذفمنو که یادت نرفته رفته؟
این شعر قیصر امین پور امروز توجه منو جلب کرد.
من
سالهای سال مُردم
تا اینکه یک دم زندگی کردم ...
تو می توانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری ؟