۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

چترها یادمان نرود


آدم‌ها در زندگی به فراخور حال و مال و آی‌کیو، ایی‌کیو بالاخره یه چیزی از تو خودشون در می‌آرن
مال بعضی به‌قول اقدس خانوم با کلاسه و مال بعضی هم روم به دیفال..........یعنی بالاخره حتی حشرات هم یه دلیلی آمدند و می‌روند و دانشمندان بهش می‌گن نمی‌دونم چی‌چی سیستم؟
یه چی تو مایه‌های همون :« چی‌چی چی‌چی سعدیا» ولی
عجب هوای عاشق کشی
لطفا توجه
جو گیر نشید
فقط عاشق کش
که البت از صدقه سری بورس نیویورک و آسیا و نفت اپک با سقوط ارقام مالی احتمال ظهور ناگهانی انواع عاشق و دلداده افزون می‌شودو امیدی به فردای روشن ، در دل‌ دوشیزگان عهد قدیم شکوفا خواهد شد
نه آقا اینا اصلا ربطی به مطلب من نداشت
فکر کنم موج رو موج شد.
بسکه این دکتر سروش گفت «همه رادیوییم و اطلاعات غرغره شده رو از هوا می‌گیریم» حس من به خودم کمی تا قسمتی نامانوس و بیگانه شده
راستش نمی‌دونم کدوم فکر خودمه؟
کدوم از امواج بیگانة دار و دسته ابلیس ذلیل شده که از صبح تا شوم تو فکر رکب زدن به ماست
خلاصه که کار از من، والد و کودک و درهم، گذشته و وارد عرصة جدیدی شدم که علم هنوز از حضورش بی‌اطلاع‌س

۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

خیلی خیلی دور. خیلی خیلی نزدیک




هنوز به انتظار تولد اون سحابی ، خیلی دورم که روزی در راه سفر به امروز دیدم
من ماندم و سحابی به‌سوی زایش می‌‌رفت
من مُردم
سحابی، متولد شد
شاید آن سحابی، خیلی دور، خیلی نزدیک. که همه‌جای خاطراتم بود، خود، من بودم
که
در سینة فراخ و سنگی، دشت
به فردا دل سپرده و در افق‌های بیگانه به انتظار رویشی نو نشسته و خوش بود
و
خاطر،‌ سحرگاهی که
از نو
از تو
زاده می‌شوم ، یگانه عشقش بود







۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

نارنجستان




حتما، شایدم، شاید همین‌جوری‌ها زود پیر شدیم؟
شاید من تا اینجا زیادی تخته گاز رفتم و اینجا کم آوردم و انگاری بریدم
اسمش بریدن، شاید نباشه.
اما تو به ولش کن.
دیگه حالش نیست.
نمی‌خوام ممکن نیست.
گشتیم و نیافتیم و تو نگرد نیست چی می‌گی
نمی‌دونم باید باور کنم، وسعت طول و عرض جغرافیای دنیام با همه یکسان نیست؟
مال من کم و کوتاه و فشرده تق‌ش دراومد؟
نمی‌دونم. انقدر می‌فهمم از صدقه بلاگردون این داروهای هفت رنگ و لعاب قلب و اعصاب، به‌کل عواطفم و حتی انگیزه‌هام به‌قول سردار مهارت خان بهوت افسرده؟
یا فلج شده؟
حُسن فلج به امید معجزة بهبوده.
ولی اگر خشک بشه، دیگه از ریشه مرده و حتی معجزه هم باعث روئیدن جوانه‌ای نمی‌شه
خلاصه که نه کارم می‌آد .
نه انگیزه دارم از پنجره به بیرون نگاه کنم و نه حتی فکر به بیرون از این دیوارها
اجازه رانندگی ندارم. البته که کی منتظر اجازه است؟
اما این بار کمی فرق داره
قبلا بی‌اجازه رانندگی کرده بودم. بعد از تصادفم. این‌بار موضوع درد و سختی من نیست.
به خطر انداختن جان دیگر آدمیان زنده و در اوج حیاته که من حق ندارم روش ورق بکشم
باز می‌نشینم
می‌نویسم
شاید نه الان
اما یه روز از صبح می‌نویسم
عاشق خواهم شد
خواهم رقصید و دوباره
حیات را با رنگ‌های جاودانه و سبز رسم می‌کنم و گیسوان عشق را بوسه خواهم زد

well come

بسیج، عشق




نسلی بین آمد و شد تجربة حیات تا مرگ من آمد، رفت و

 تمام شد که خاص خودش بود
نسل سی و چهل
اونایی که شکل‌شون مثل هیچ یک از ما نبود
عکس‌ها رو نگاه می‌کنم.

همه‌جای شهر دیده می‌شه اما چون مساوی‌ست با ایام تاریک و تلخ.
 کسی نورانی بودن‌شون را ندید
بسیج
شهید
جانباز
همه اون‌ها که به‌قول بعضی ابلهانه به جبهه زدن و به سودای بوی خوش بهشت

 دوباره کربلا رو ساختن « اونا که خوار فلانی رو بلد نبودن. ساده زلال بودن. گوهر ناب آدمی‌یت»
فکر کردی اگر دوباره جنگ بشه، کسی هست برای شهید شدن بی‌محابا سر به صحرا بذاره؟
ببین قیافه‌های نگران تجار عصر حاضر رو
تا گلو چک و چک بازی. ماشین‌های آخرین مدل
من‌های متورم و جازده و ........................... مملکت در کمتر از یک هفته تسلیم دشمن می‌شه
اونا واقعا تکرار نشدنی بودن
بی من
بی خودخواهی
صادق، عاشق، مخلص، مومن
البته اینا همون بچه‌هالوهای زمان اعلیحضرت بودن که بلد بودن بریزن تو خیابون و به مرگ فکر نکنن
من با هیچ سیاستی نه کار دارم نه می‌فهمم
اما قدر انسان را خوب می‌دونم
اونا آ دم نبودن
انسان کامل بودن
یاد تمام میوه‌های پرپر جنگ
جاودانه و پر افتخار

۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

ماشاااااالله


یهو به دلم افتاد به خودم و زندگیم، صدبار بگم ماشالله
هزار الله‌اکبر
چرا که نه مادرهمین‌طوریا آدم به چشم می‌آد
البته می‌شه هم گفت: تبارک الله احسن الخالقین
یا مثلا چشمم .....؟ هیچی ولش کن
همون ماشالله
چیه؟ نکنه فکر کردی همین‌طور الکیه؟
اینی که می‌بینی من هیچ‌وقت هیچی نشدم مال همین نگفتن ماشالله بود
انقدر چشم خوردم که از همه دنیا واموندم و ساعت شنی در حال تخلیه‌است
حالا اگر تخلیة آپارتمان بود که به این زودی به اجرای احکام نمی‌رسید
ولی نوبت به منه بیچاره که رسید، از همه‌چیز، همة عمر جاموندم
وگرنه فقط خدا می‌دونست تا حالا چی باید شده بودم؟
کمتر از دکتر حسابی و استیون هاوکینگ راه نمی‌ده
ولی امون از این چشم زخم

۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

بی معنی


بچه كه بودیم، چقدر دعا مي كرديم اين معلم بخت برگشته يا مريض بشه و يا يكي از اقوامش بميره و ما يك روز هم كه شده از مدرسه و چهارچوب هاي بي معني و دست و پا گيرش در بريم.
شيرين ترين روزهاي نوجواني را در پي قانون و چهارچوب شكني به باد دادم و شكل خودم هم از يادم رفت

گاه برابر آينه مي‌ايستم از خودم مي پرسم« راستي به آن چيزها كه بخاطرش صد بار مريض مي‌شدي تا از مدرسه جيم بزني رسيدي ؟» راستش هنوزهم دارم از يه جايي یا چیزی جيم مي‌زنم
جيم از همسري.
جيم از فرزندي.

جيم از مادري.
جيم از دلبري.
جيم از عاشقی
جيم از تعهد.
جيم از زنده بودن............... پس من اين مدت چه غلطي كردم؟
هیچ‌وقت که حاضر نبودم؟
شاید زندگی من خیالی بیش نبوده؟


سال‌ها طول كشيد تا فهمیدم؛ ميهماني همان قاشق اول است
که
طعم تازگي داره

هر روز با سايه ام پياده مي رفتيم و خسته نمي شديم
يكبار كه با او رفتم به قدر همه عمر خسته شدم


قدیما با هر نخ سيگار عاشق مي شدم
حال بين هر هزار باكس، يكبار هم عاشق نمی‌شوم


بهشت، من




یعنی همین
بهشت و جهنم. بود و نبود خداوند. باور معجزه و ایمان
و
جنگ و مبارزه علیه دشمن
هر اسمی حال می‌کنی بهش بده.
ولی آخر آخر آخرش یعنی همین
هرکه را طاووس........ هندوستان و چی‌چی‌چی‌چی حافظا
از قرار بعضی از شما منو با پیغمبری چیزی اشتب گرفتید
تاحالا یادم نمی‌آد جز باور سفت و محکم به حضور خداوند در جای‌جای زندگی ادعایی کرده باشم
از مرگم تا افتادن پریا یا بیماریش و حالا هم سکتة خودم
ما عادت کردیم فقط پنجره‌ای رو به زشتی و سیاهی‌های دنیا باز کنیم
از همون دنیا را ببینیم و تعریفش کنیم. البت به نحوی که به نفع ما یا منه بیچاره و حیوونی تمام بشه
آره رفیق ، زندگی من و ماجراهاش از قاعده گذشته و بلایای طبیعی و غیر طبیعی‌ش دیگه زیادی زده بالا. اما چرا یه ذره به خودت زحمت نمی‌دی اینجوری نگاهش کنی
این یک بازی‌ست
یه‌جور تنیس یا مارپله بین منو ابلیس که هیچ ربطی به خداوند خالق نداره
اون تک می‌زنه، من با صبوری پاتک
تو هم بیا کنارم بشین و چهارسال فقط از ابلیس و دارو دسته‌اش بد بگو و بد بنویس، ببینم تو هم این‌طوری ول می‌گردی که از سر بیکاری برای من طومار امضا کنی؟

بچة من وسوسه می‌شه:« چه دنیای بی‌خود و مزخرفی. چه پدر احمقی بپر از چهارطبقه و خودت رو خلاص کن» یک مسافر تازه از راه رسیده اون پایین بگیرش
دو سال پیش که یادت هست مشکوک به کانسر بودم. اما یهو طومور ده در ده سانتی آب می‌شه و معلوم نیست چی به‌سرش می‌آد
بچة من کانسر می‌گیره، یهو یه چیزی خودش می‌آد و مهره‌ها رو به طرز معجزه آسایی جابه‌جا می‌کنه. حتی اگر شده به اسم انرژی درمانی
همون وقت دزد می‌زنه و ماشین اون یکی بچه رو از دم در خونه می‌بره و به فاصلة شش ساعت ماشین و دزد با هم پیدا می‌شه
حالا هم که از وز وز ابلیس و دار و دسته‌اش قلبم چنان مچاله می‌شه که خودم سکتة قلبی می‌کنم و باز هستم با همین نصفه قلب به‌تو جواب بدم
تو تک ابلیس رو می‌شمری
من پاتک خداوند

اگر تونستی مثل من روی خط معجزه و ایمان زندگی کنی، تو هم کار و زندگی‌ت رو رها می‌کنی و اگر شده شونصد بار، بهابل می‌نویسی تا حق مطلب رو کامل ادا کرده باشی.
چون پشتت به خدایی گرمه که از صمیم قلب باورش داری
وقتی مثل من تحت الحفظ زندگی کردی یاد می‌گیری
بهشت یعنی ایمان و باور به خداوند و آرامش و زیبایی‌های
نه یک جهان
که جهان‌های موازی و در دسترس
حالا من باید دلم بخواد جای تو باشم؟
یا جای خودم؟
چشم‌ها را این‌جوری باید شست
نه اون‌جوری که بعضی فکر کردن
خداوند : « من بهشت را چنان به‌ تو نزدیک آفریدم که کافی‌ست دست دراز کنی و سیبی بچینی»
حالا اگر نگاه بعضی غبار آلوده است و پشت این دود و تردید نمی‌تونن بهشت را ببینند، یعنی بهشتی در کار نیست؟


بی‌بی‌جهان و انرژی






قدیما بی‌بی‌جهان وقتی آب جوش روی زمین می‌ریخت بسم‌الله می‌گفت
گربه سیاه می‌دید، بسم‌الله می‌گفت

ناخن‌های گرفته رو چال می‌کرد و موهای ریخته را در آتش می‌سوزوند
اسم همه‌اش خرافه بود


منم ناخن و موهام رو دفن می‌کنم.
چون، سرشار از انرژی من هستن و کافی است یه انرژی منفی بیفته روش تا دهنم هرجا که باشم، صاف بشه


نکنه بگی انرژی از بین می‌ره یا ...... !
انرژی‌های ما همیشه و همه‌جا به ما وصل می‌مونن.
همون‌طور که ما هم‌چنان به واسطة روح الهی به مرکز وصلیم




با جن و بسم‌الله کار ندارم.
اما با چشم جهان‌هایی را دیدم که به موازات ما حضور دارند و نون و ماست خودشون رو می‌خورن

به‌قدر ما، حقیقی هستند
بد خوب یا زشت زیبا
ضدین دو سوی هستی است که یک واحد را تشکیل داده
روز شب

زن مرد
موجودات غیرارگانیکی که در ابعاد موازی با ما زندگی می‌کنند.
با ساختاری که از انرژی‌های« یاس، حزن، ناامیدی .......................... الی‌ منه بیچاره» ما که به پایین می‌ریزه و حروم می‌شه تغذیه می‌کنند
« فرزندان ابلیس، جان، وسوسه، خودخواهی، منیت، وحشت، خشم، خونخواهی، اندوه، رذالت، ناامیدی، ......... به توان، ان » تولید می‌کنند
تا با انرژی دور ریز ما توان تجربة لذت تجسم یا دیده شدن را پیدا کنن.
این مادر مرده‌ها پیش از این‌که سر و کلة انسان پیدابشه که از لذات جسمانی خبر نداشتن.
از خوردن، لاس زدن، ماچیدن، عاشق شدن، خوابیدن و رقصیدن» ببین
با اومدنمون چه برسرشون آوردیم! حالام نوش جان اولاد بانو لیلیت که ما را هر چه بیچاره تر بخوان
جن :« چیزی که هست، ولی قابل دیدن نیست» نه سمم داره، نه دم داره و نه گربه سیاه
بدون ساختار فیزیکی.

اگر اینو اسپیلبرگ بگه همه خوب می‌فهمن
اما چون هزاران سال پیش یه عرب بادیه نشین گفته. کسی بهش فکر نمی‌کنه.
در بازی‌های منفی و یاس‌آورش می‌ریم و خیلی زود پیر و بیمار و در نهایت می‌می‌ریم. انسانی که برای روزی به زمان ما هزار سال به تجربة زمین آمده. « نسبیت »
ما با انرژی زندگی می‌کنیم. انرژی هستیم.
من هستم، همان‌قدر که دماوند هست

دو ساختار انرژی « اتم» با انسجام متفاوت، یکی عشقی و چل. اون یکی اسطوره‌ای مقاوم
تا اینجا که انشالله خرافه نبوده؟
یا تونل کرم"نسبیت انیشتن" تونل زمان و سیاه‌چاله و سفید چاله‌ها؟
به ریسمان‌های خداوندی چنگ بزنید و در وقت اظطراب به کوه‌ها پناه ببرید و وقت خواب در ابعاد بچرخید و آدم باشید
ابر ریسمان‌ها ، تارهای لطیف انرژی تو یا من



هاله‌های انرژی اطراف بدن و یا قدرت تفکر و تجسم انسان
هر اسمی حال می‌کنی روش بذار

اما آدم ناامید روزی صدبار به مرگ و بیهودگی جهانی فکر می‌کنه که، باور و قدرت استفاده‌اش را نداره.
این‌همه موجود موفق هست.
از صفر تا موفقیت. اگر اونا تونستن مام، چرا که نه؟
همگی وا دادیم.
کافیه یه ذره خدایی‌ت را باور کنی و بفهمی
جهان از باور درونی تو تعریف شده و شکل گرفته
کافیه از سر راه خودت کنار بری و اجازه بدی دیگری، درونت وارد عمل بشه



۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

To be or not to be, that is the question



دیروز به هر ضرب و زوری که بود خودم و مرخص کردم و برگشتم خونه
اول از همه مجبور شدم وایستم در آشپزخانه و شام درست کنم
بعد، دوباره داد و بیداد همیشگی، پریا
الان به اطرافم نگاه می‌کنم
هنوز یه سوراخ کوچیک روی پردة اتاقم هست،؛ مثل سابق
یه میخ بی‌صاحب روی دیوار و سه قاب بلاتکلیف که مثل همیشه تماشام می‌کنن
می‌شد وقتی رفتم برای آخرین بار باشه و برنگردم
دوباره توی اتاقم و چیزی فرق نکرده جز من که می‌شد الان در آرامگاه خانوادگی کنار پدر با عزت و عزیزم خفته باشم
و زندگی باز هم بی‌من به همان شکل سابق ادامه خواهد یافت
گو اینکه دیگه با نصف قلب زندگی کردن، یعنی شمارش معکوس برای رفتن
خدایا معنای زندگی چیست؟


بیمارستان جم


بشنوید از بیمارستان جم
مزخرف‌ترین بیمارستانی که تا امروز پام بهش رسیده.
کثیف تا دلت بخواد
رسیدگی صفر
شب‌ها که بیمارستان نگو، هتل
هرهر و کرکر خنده پرسنل انقدر بالا بود که عین این چهارشب که سی‌سی‌یو بودم با همه دعوا کردم
تنها چیزی که در این بیمارستان یافت می‌نشود. نظم، مدیریت و تعهد کاری‌ست
اینو نوشتم باب احتیاط که اگر مثل من شبی نصف شبی از بیمارستان جم سر درآوردی جونت و برداری و بزنی به چاک
چون هم مجبوری پول خون پدرت و هفت جد پیشینت رو بدی و هم جونت بیاد بالا

۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

شتر همسایه






فکر کنم دارم پیر می‌شم. چون دیگه حوصلة آرزو کردن ندارم
پیری پذیرفتن، پیری‌ست
پیری همان‌هایی‌ست که وقتی من در دیگران می‌دیدم
پیری خستگی‌ست و وا دادن به عادت‌هاست
دیگه به خیلی چیزها فکر نمی‌کنم و حوصله‌شون رو ندارم
مثل، موزیک بلند یا تمرین پیانوی پریا
یا
حوصلة انتظار
یا به یکی دیگه فکر کردن
من دیگه حوصلة عاشقانه فکر کردن و نوشتن هم ندارم
حوصلة شنیدن ترانه‌های عاشقانه هم ندارم
من دیگه حوصله ندارم


کی صدا کرد؟



یه عالمه کاغذ سفید بی‌خط برداشتم و یه عالمه مداد شمعی، ماژیک و آبرنگ
آسمون آبی
کوه‌های مثلثی قهوه‌ای
راستی تا وقتی اولین کوه زندگی رو کشیدم، هیچ‌وقت کوه واقعی ندیده بودم و در نتیجه حتما یکی بهم گفته: کوه‌ها مجموعه‌ای از مثلث‌های بلند و کوتاهند که گاهی نوکش برف داره و گاهی همه‌اش سبزه
آسمون آبی رو که خودم شخصا کشف کردم. اما کی وسوسه‌ام کرد همه‌را در کاغذ بیارم؟
حس، خدای گونگی و کن فیکون؟
کی یادم داد جنس پسر خوب است
دختر شیرین و عروسی مال ماست؟
مردها سرورند و ما بدون اون‌ها ، خیلی تنهاییم؟
کی گفت می‌شه بوسید؟
واقعا تهش رو بگیری من تجربه‌ای از دنیا ندارم. مگر مشتی مزخرفات دیگران
وای که اگه یه روز بفهمم آسمون به‌جای آبی، همیشه سبز بوده

عبور



به آینة بزرگ، بالای کنسول نگاه می‌کنم
انگار دارم خودم رو از زاویة دید پدر می‌بینم. آخه آینه کنسول یادگار پدره و من همیشه درش شانزده ساله بودم
تا همین چند وقت پیش. باور کن
الان دیگه خودم در قید و بند تصویر در آینه نیستم. شاید روز جشن خاطره‌ها باشه که بالاخره اجازه پیدا کردن از قفس آبگینه به گذشته‌ها برگردند
دیگه خیلی اهمیت نداره پلک داره می‌آد پایین؟
اومده پایین؟
یا قراره بیاد پایین
خیلی وقت پیش بود که فهمیدم، همه یه روز پیر می‌شن
یکی‌ش من
مهم این بود که در هیچ سنی هم‌زبان خودم را نداشتم و تنها بودم
طول و عرضش بد نیست، اما من همه‌اش تنها بودم و این خسته‌ام کرده



۱۳۸۷ آبان ۲۳, پنجشنبه

چه ساده بودم



سیزده چارده ساله بودم که یه روز یکی از این، ای جوان سیه موی‌ها توی راه‌پله ساختمون جلوم وایستاد و چنان نگاه عاشق کشی تحویلم داد که تا حالا کلارک‌گیبل تحویل کس نداده
بار دوم به سوم، به خودم اومدم دیدم یک دل نه صد دل عاشق یه جفت چشم شدم که نگو از پدر سوختگی و با نقشه قبلی یه هالو پشندی گیرآورده بود که فرق مرد رو از دسته بیل نمی‌فهمید
اما یه جوری نگاهم می‌کرد که مثل نگاه باقی پسر های همبازی که نه، خیلی سال بعد فهمیدم فرق داشت چون پر از شهوت و خباثت بود
جون به جونم کنن همیشه فقط آدم‌های حقه باز و پدر سوخته درباره‌ام موفق بودن. چون من غرور داشتم و اون‌ها رو
که به غرور من ده بریک
روی اونا غرور منو ارضاء می‌کرد و در نتیجه با مخ سر از تیر چراغ‌راهنمایی در می‌آوردم
القصه که یه روز پسرک در یک حملة غافل‌گیرانه یک نمه فدایت شوم داد دستم و زد به چاک
آقا من یه چاک می‌گم. شما یه چاک می‌شنوید. منه گاگول عقب مونده هنوز داشتم مثل بز نامه دورت بگردم رو نگاه می‌کردم که، دو انگشت پر اقتدار حضرت، پدر زحمت رو از بالای سرم با گرفتن نامه کم کرد
فقط می‌دونستم، باید دنبال ابوی جان برم تا معنای چاک را بخوبی یاد بگیرم
چاک‌های متعددی که از آن پس باید یاد می‌گرفتم
مثلا، چاک دامن یا چاک ......ای بی ادب. دیدی .... از خود درخته؟
چقدر فکرتون منحرفه!
فکر کردین کدوم چاک منظورم بود؟
آقا بذار اصل ماجرا رو بگم برم رد کارم
خلاصه که من بمیرم و ریز ریز بشم و ای دورت بگردم ، شبا بی‌تو پابرهنه می‌خوابم. حضرت پدر می‌خندید و می‌خواند. در آخر فقط یک کلمه گفت
گوش کن بابا جون. اینا برای همه قراره خودکشی کنن
مالیات که نداره. بذار دروغ بگه.
گفتم: خب اگه راس راستی خودش رو کشت؟
فرمودند: عوضش می‌تونی ادعا کنی یک نفر توی زندگیت خودش رو برات کشت
که البته دورة فرهاد دیگه تموم شده



۱۳۸۷ آبان ۱۹, یکشنبه

نیازمندیها





شيخ صدوق در کمال الدين از ابي عمير و او از ابن اذينه روايت کرده که گفت: حضرت صادق فرمود :
پدرم فرمود: « پيش از ظهور منجي، مردي قدبلند و سياه در غرب به حکومت مي رسد که نشانه اي آشکار از جدم ابا عبدلله با اوست.
لشگر او قويترين لشکر روي زمين است و اين لشگر سرزمين کربلا را به تصرف در مي آورد تا زمينه ظهور منجي را آماده سازد.
"فقط جان مادراتون کسی اینا رو به گوش بوش یا اوباما نرسونه که دیگه از عراق برو نیستن"
او خون مدعيان دروغين جانشيني جدم اميرالمونين را درنجف و قم به زمين مي ريزد و نائبان دروغين مهدي را رسوا مي سازد.
او پس از تسلط بر کربلا و نجف به سوي ري تاخته و فرمانرواي يک دست را که خود را به دروغ به ما منتسب مي کند نابود خواهد کرد. در آن زمان شيعيان ما نبايد شک کنند که اوباماست .»
(بحار الانوار - جلد سيزدهم - باب سي ام )


سانتوری۳ قطعه۶۴

رهبر پرشیا اسپانیای بزرگ را اشغال میکند. کشتی های جنگی در برابر محمدی هایی که از پارتیا ومدیا بر خاسته‌اند می ایستند.
آن مرد سیکلاد را تاراج میکند و آنگاه انتظاری بزرگ در بندر یونان حکم‌فرما میشود.




عشق اول


 

وقتی صبح ، هراسون بیدارشدم که سرویس امروز را شروع کنم،
یادم افتاد مدتی است حتی به عشق فکر نکردم
 اما نبودش در روحم یک جای پای گنده گذاشته بود به اندازه‌ی نصف قلبم
این یک علامت خطر بزرگ بود.
مگه می‌شه بی عشق زندگی کرد؟ به‌قول رفقا
ایمکان نداره
هر چی توی خرت و پرت‌ها رو گشتم کوچک‌ترین رنگی از عشق در خاطر نداشتم .
نشستم کلی مراقبه کردم و زور زدم اما باز خبری نشد.
حالا از راهکار بعدی استفاده می‌کنم
سلام به همه اون‌هایی که روزی قلبم رو لرزوندن و رفتن
سلام به اون‌ها که لرزوندن و موندن
سلام به اون‌هایی که لرزیدن و من رفتم
یا لرزیدن و من حتی نفهمیدم
سلام به اولین تجربه‌ی عشق نوجوانی حمید رضا مشفقی
و سلام به آخرین و
تجربه‌های بین این دو که آمدند و مدتی من‌رو پر از حس عشق کردند
احساساتی که گاه عمیق و به یاد موندنی شد و یا بیشترشون که اصلا اسم‌شون هم یادم نیست
سلام به اونی که هنوز درش احساسی از من هست یا اونی که در راه آینده است
سلام به همه عشق‌های زندگی های قبلی ؟
خدا رو چه دیدی کی می‌دونه در زندگی های خیلی دور کی بوده ؟
لابد تجربه‌ای از عشق داشتم که همیشه اینطور بی‌قرار عشقم ؟
سلام به همه خاطرات گرم عاشقانه‌ی 

دوردست ترین
یا حتی اولین تجربه دنیایی‌ام
و حتی شاید ، سلام به آدم

مراسم عشق ورزی به پریا چنان از خودم غافلم کرد که امروز ترسیدم


۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

اولاد صدام



باید یه فحش بسازم که نه بی‌ادبی باشه نه وقت لزوم دستم بمونه تو پوست گردو
از اهمیت فحش و بدوبیرا غافل نباش که درست همون موقع که یه‌جایی‌ت داره می‌سوزه و دلت می‌خواد یه چیزی بگی که یه ذره دلت خنک بشه و اما خانوم‌والده یه عمر گفته: یه لیدی حرف زشت نمی‌زنه. حتی توی دلش
مثلا.......................................... اون .... بابای، صدام
ما که نسل دهة چهل بودیم، شدیم گوشت قربونی جلوی توپ
مردها که یا در انقلاب و یادر جنگ شهید و یا بلا استفاده شدن و افتادن یه گوشه و اونایی هم که یه ذره عقل داشتن گفتن گوربابای وطن و خوار مادرو مهاجر شدن
زن‌ها هم به تبع، تاثیر پذیری سرنوشت این دو جنس از هم
نصفی بیوه و نیمی دوشیزه و باقی دربه‌در شدن گوشه‌های دنیا اما
اکثرا با یکی دوتا کیک زرد
یادگاران دهة جنگ، یا شصت. بچه‌هایی که فکر می‌کردم شانس من ایراد داره و فقط مال من ریپ می‌زنن
حالا می‌دونم که این مادر مرده‌های بی‌نوا که اکثرا از این دهة چهلی‌ها به دنیا اومده بودن همه از دم گشت موجی به دنیا اومدن و همه به‌نوعی مورد دارن
بچه‌های خشمگین، عصبی، زیادخواه، نافرمان، دست و رو شسته، یاغی و خلاصه جنس جور
فقط خدا می‌دونه نتایج این وضعیت‌های زرد و قرمز تا چند نسل قراره این مردم رو ویرانه کنه؟
فقط هیروشیما نیست که نسل کشی شد
هر جنگی به‌نوعی همین کار را می‌کنه
آقا
ایناحاضرن بمیرن که تو حالت گرفته بشه


۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

یوسف کره‌ای


چی بود؟
یوسف کره‌ای که مدتی نایاب بود رسید
به چی که رو بدی ....؟ همون، مثل ، گوهر بار
دیدی؟ انقدر به این کرة جنوبی‌ها رو دادن و را برا فیلماشون و جای واشر سرسیلند و واتر پمپ برداشتن که بیچاره‌ها سوژه کم آوردن زدن به کاهدون خودمون
یه سریال تازه از فرهنگ باستانی کره شروع شده سه شنبه شب‌ها می‌ده
آقا دیشب مثل خانوما دم شومینه بافتنی می‌بافتم و می‌شنیدم که یهو دیدم
این‌که یوسف گمگشته باز آید، خودمونه!
ناکسا سریالای خودمون و کره‌ای می‌کنن تحویل خودمون می‌دن
اما خداوکیلی این یوسف کجا؟
یوسف کار خودمان کجا؟
که دیدگان همه رو در غروب محزون جمعه خوش و شیرین کرده
طفلی زلیخا خانومه ریاحی
من‌که یهو هول کردم گفتم مبادا از دستشون در رفته می‌خوان ........ نشون بدن
آقا آب قیاس آباد از شور هم شورتر بشه، مردم‌ش زیر بار این بی‌ناموسی‌ها نمی‌رن که من حس، زلیخا رو در تی‌وی جمهوری اسلامی بگیرم تا اونا فیلم تاریخی ببینن

زمان و مکان


اول بگم: این از محصولات، بی‌وقتة باغ ماست که در فرهنگ ده‌خدا طالبی نام گرفته
و به زبان سرخپوستی، پنج طبقه آویزان در هوا


یه چیزی بود قدیمی‌ها می‌گفتن و چه حکیمانه‌هم بود. البته که خیلی درست یادم نمونده. ولی حتما حکیمانه بوده
با یه کیشمیش، غش می‌کنه؟
سردیش می‌کنه؟
مست می‌کنه؟
پاسخ صحیح، گزینة سوم
حال، منم بدون احتساب، ابر و باد و مه و خورشید و فلک یه چیزی تو همین مایه‌هاست
صبح با دلهره شروع می‌شه، ظهر کمی مثل گربه نره تو آفتاب پاییزی ولو می‌شه و شب از وحشت
قلبم داره می‌آد تو دهنم
نمی‌دونم وحشت از چی. گو اینکه اگر بقچه رو باز کنم کلی درش وحشت‌های سرکوب شده دارم
شاید اینا می‌خواد یهو بریزه بیرون؟
شاید باید بشینم و به تک‌تک‌شون نگاه کنم و یا برم تو بیابون و با آخرین صدا فریاد بزنم؟
نمی‌دونم چرا انقدر تندتند شب و روز می‌شه؟
تا می‌آی به خودت بجمبی عصر و شب از وحشت یه پایان و یه آغاز دیگه شونصد و بیست و یک هزار قرص و حیل شاید بشه خوابید
از ترس فردایی که چشم نبسته شروع می‌شه و تو باید مثل آدم ماشینی
به سمت تکرار از تخت جدا بشی
آقا ، جون مادرتون
البته با گرامی‌داشت و قدر دانی از مقام و منزلت مادران گرام
یکی یه دعای معجز برای من بکنه

۱۳۸۷ آبان ۱۳, دوشنبه

منه حیوونی



Man 49 sale az Teh ,... delam mikhad aval ye kami dar morede man bedunin , man modir amele ye sherkate khosoosiam, albate ye sherkate kuchuloo ..... ye chiziroham bayad bedooni chon ahle doroogh nistam, man moteahelam , vali sal hast ke baham moshkel darim , va hallam nemishe , vali haminghadr bedoon ke ma mesle 2 ta ham khoone shodim ,...dige 3 sali mishe ke otaghamoonam jodast ....ma hatta harfam baham nemizanim..!!!!!
Midoonam ke shayad va ya hatta hatman ye joore khasi be in harfa negah mikoni , vali delam mikhad pishdavari nakonid .




می‌دونی این یعنی چی؟
می‌دونی تا حالا به چند مد و حالت . حضوری غیر حضوری
پاره وقت، پیام نور و الی‌آخر این حرف‌ها را شنیدم
این جنس مرد جز ذات خودخواه. خودفریب و حقه بازش چیزی رو نمی‌شناسه
به همه همینه رو می‌گه. یه روز یه کلیشه ترسیم کردن و شده مبنای فرداها و پس اون فرداها
زن بد، رابطة خواهر و برادرانه
بچه‌ها، جدا خوابی
سوا سری
اصلا می‌خوایم سر به تن هم نباشه حالا تو بیا و
جاخالی‌های منه بزدل، عوضی، زیاده خواه که حتی از پس بند شلوارش برنمی‌آم رو دوست داشته باش و چون به حقارتت واقفی، بشو لاستیک زاپاس من
یعنی چی اون‌وقت؟
از خودت تو آینه لذتم می‌بری؟
آره. حتم دارم که برای هر قدمت هزار دلیل موجه ساختی تا بتونی تو چشم همه نگاه کنی و شب کنار خواهرت بخوابی


گلی
















اول که از توجه بعضی از شما متشکرم
کل مشخصة کتاب همینه
کاری از نشر ژرف

۱۳۸۷ آبان ۱۲, یکشنبه

با من بودی؟


از بچگی خیلی تمرین کرده بودم فقط متوجه نکاتی بشم که به نفع منه. مثل شنیدن یا نشنیدن فریاد خانم والده که اسم منو صدا می‌زد. از جهت و شدت ریشتر می‌شد فهمید، جواب بدم . یا اصلا به روی خودم نیارم چیزی شنیدم
میدان مبارزه رینگ خانم‌والده و تا امرووز که به یمن برکت، این پدیدة نوردیدة نوظهور اینترنت، سر کوچه‌مون از راه خط، می‌فهمم کی بشنوم و کی آنتن ندم
خلاصه که به خودمون اومدیم و یه پا این‌کاره شدیم
اما بعضی را دیدی؟
عجب روی سفتی دارن! به طور یومی‌ه هرچی بگی نمی‌شنون ولی ربه‌ر می‌پرسن، با من بودی؟
اینی که گفتی منظورت به من بود؟
گاهی اصلا روم نمی‌شه تو چشم طرف زل بزنم و بگم آره. دلبندم. اگر با تو نبودم. با کی بودم؟
کمی دل‌نازکی و لب برچیدن. تو می‌گی الحمد.... خلاص شدم
می‌ره از کوچه پشتی برمی‌گرده. به خودت می‌آی می‌بینی دستش رو لب پنجره آشپزخونه گذاشته و داره بهت می‌خنده
گاهی هم روم می‌شه.
هم حال می‌کنم که روم بشه.
پرونده زود بسته می‌شه و توقف بی‌جا هم مانع کسب نمی‌شه
اما طرف حالیش نمی‌شه و تو مجبوری کمی نرمش لب برچیدن براش تجویز کنی تا لب و لوچة قهرش حسابی سفت بشه

زنگ علوم



گاهی مثل حلب روغن روی آتیشم.
با حرارت تاب می‌خوره.
به خودش می‌پیچه و خم می‌شه
شاید این از اون معدود دروس کل کتاب‌های علوم ابتدایی باشه که سر کلاس گوش دادم و یادم مونده
گاهی با فکر این‌که یه روز یکی مثل من که به تو محتاج بوده. قصة تو رو ساخته و به همه گفته؟
نکنه اون یه نفر، آدم بود؟ می‌ترسم
خلاصه این‌که
گاهی به‌قدری افکار مزخرف سرم می‌ریزه که دیگه به اون‌جا نمی‌کشه که بفهمم همة انرژیم رفت و خودمم نمی‌تونم جمع کنم. چه به ماجرا رو
احساس یاس و ناامیدی می‌آد تا همه ایمانم رو بر باد بده که دقیقه نود می‌فهمم و معمولا مچش رو گرفتم
ولی، آخه مگه ما کی هستیم؟ من کی‌ام؟ تو کی؟
این‌ها همون وسوسه‌های دست و پا گیره شیطانه
آره ما هیچی نیستیم اما به یه جهانی باور داریم کم شباهت به بهشت نیست و اموراتش با ترن معجزه انجام می‌شه
اما باز می‌گه، دوباره خالی بستی؟
نه به جان مادرم. من اینا رو واقعا باور دارم. خودتم می‌دونی که دارم
اما چی می‌شه یهو اختیار از دستم در می‌ره و باورام عوض می‌شه
تا حد
مرگ؟
چقدر می‌ترسم
تنم یخ کرده
از درون می‌لرزم
خدایا نگهم دار

۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

کاغذ سفید


یه پنجره اتاق کار. که صدای آژیرهای متعدد و متفاوت را موزیانه از درز قدیمی‌شیشه به خونه می‌آره
صدای ماشین‌ها و ترافیک خیابون بهار. بوق و گاه آمبولانس‌هایی که به سمت بیمارستان شهربانی می‌رن
و
نم‌نم بارونی که تو رو به یاد، یاقوت زن قرمز پوش می‌اندازه که بیش از سی سال در انتظار عشق در میدان فردوسی موند
خدا منو یه روز از همه‌اش نجات بده
پاییز زیبا و دوستاشتنی با چنارهای سر به‌هم کشیدة بهار که خداد ساله اون‌جا غیبت سکنة محل رو می‌کنند که نیمی اقلیت و نیمی هم ما هستیم
این پاییز چه بیزار کننده می‌شه با یاد ترافیک مدرسه‌ها
کاش الان پشت پنجرة یه خونة قدیمی یه گوشة دنج شهر با کاج‌های بلند صد ساله و کلاغ‌های پیر این بارون روی برگ‌های زرد و نارجی چنار خشک پاییزی روی زمین تماشا می‌کردم.
صدای قل‌قل کتری لعابی روی بخاری شیشه‌ای و عطر چای تازه پشت شیشة اتاق
و من
پشت میز گرد لهستانی نشسته بودم که پایه‌های صندلی‌هاش گاهی جیر جیر حرف می‌زد
من می‌نوشتم
نه روی این کیبورد
روی دفتر یک‌خط بچگی



زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...