حتما، شایدم، شاید همینجوریها زود پیر شدیم؟
شاید من تا اینجا زیادی تخته گاز رفتم و اینجا کم آوردم و انگاری بریدم
اسمش بریدن، شاید نباشه.
اما تو به ولش کن.
دیگه حالش نیست.
نمیخوام ممکن نیست.
گشتیم و نیافتیم و تو نگرد نیست چی میگی
نمیدونم باید باور کنم، وسعت طول و عرض جغرافیای دنیام با همه یکسان نیست؟
مال من کم و کوتاه و فشرده تقش دراومد؟
نمیدونم. انقدر میفهمم از صدقه بلاگردون این داروهای هفت رنگ و لعاب قلب و اعصاب، بهکل عواطفم و حتی انگیزههام بهقول سردار مهارت خان بهوت افسرده؟
یا فلج شده؟
حُسن فلج به امید معجزة بهبوده.
ولی اگر خشک بشه، دیگه از ریشه مرده و حتی معجزه هم باعث روئیدن جوانهای نمیشه
خلاصه که نه کارم میآد .
نه انگیزه دارم از پنجره به بیرون نگاه کنم و نه حتی فکر به بیرون از این دیوارها
اجازه رانندگی ندارم. البته که کی منتظر اجازه است؟
اما این بار کمی فرق داره
قبلا بیاجازه رانندگی کرده بودم. بعد از تصادفم. اینبار موضوع درد و سختی من نیست.
به خطر انداختن جان دیگر آدمیان زنده و در اوج حیاته که من حق ندارم روش ورق بکشم
باز مینشینم
مینویسم
شاید نه الان
اما یه روز از صبح مینویسم
عاشق خواهم شد
خواهم رقصید و دوباره
حیات را با رنگهای جاودانه و سبز رسم میکنم و گیسوان عشق را بوسه خواهم زد
well come
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر