۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

بی معنی


بچه كه بودیم، چقدر دعا مي كرديم اين معلم بخت برگشته يا مريض بشه و يا يكي از اقوامش بميره و ما يك روز هم كه شده از مدرسه و چهارچوب هاي بي معني و دست و پا گيرش در بريم.
شيرين ترين روزهاي نوجواني را در پي قانون و چهارچوب شكني به باد دادم و شكل خودم هم از يادم رفت

گاه برابر آينه مي‌ايستم از خودم مي پرسم« راستي به آن چيزها كه بخاطرش صد بار مريض مي‌شدي تا از مدرسه جيم بزني رسيدي ؟» راستش هنوزهم دارم از يه جايي یا چیزی جيم مي‌زنم
جيم از همسري.
جيم از فرزندي.

جيم از مادري.
جيم از دلبري.
جيم از عاشقی
جيم از تعهد.
جيم از زنده بودن............... پس من اين مدت چه غلطي كردم؟
هیچ‌وقت که حاضر نبودم؟
شاید زندگی من خیالی بیش نبوده؟


سال‌ها طول كشيد تا فهمیدم؛ ميهماني همان قاشق اول است
که
طعم تازگي داره

هر روز با سايه ام پياده مي رفتيم و خسته نمي شديم
يكبار كه با او رفتم به قدر همه عمر خسته شدم


قدیما با هر نخ سيگار عاشق مي شدم
حال بين هر هزار باكس، يكبار هم عاشق نمی‌شوم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...