۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

بهشت، من




یعنی همین
بهشت و جهنم. بود و نبود خداوند. باور معجزه و ایمان
و
جنگ و مبارزه علیه دشمن
هر اسمی حال می‌کنی بهش بده.
ولی آخر آخر آخرش یعنی همین
هرکه را طاووس........ هندوستان و چی‌چی‌چی‌چی حافظا
از قرار بعضی از شما منو با پیغمبری چیزی اشتب گرفتید
تاحالا یادم نمی‌آد جز باور سفت و محکم به حضور خداوند در جای‌جای زندگی ادعایی کرده باشم
از مرگم تا افتادن پریا یا بیماریش و حالا هم سکتة خودم
ما عادت کردیم فقط پنجره‌ای رو به زشتی و سیاهی‌های دنیا باز کنیم
از همون دنیا را ببینیم و تعریفش کنیم. البت به نحوی که به نفع ما یا منه بیچاره و حیوونی تمام بشه
آره رفیق ، زندگی من و ماجراهاش از قاعده گذشته و بلایای طبیعی و غیر طبیعی‌ش دیگه زیادی زده بالا. اما چرا یه ذره به خودت زحمت نمی‌دی اینجوری نگاهش کنی
این یک بازی‌ست
یه‌جور تنیس یا مارپله بین منو ابلیس که هیچ ربطی به خداوند خالق نداره
اون تک می‌زنه، من با صبوری پاتک
تو هم بیا کنارم بشین و چهارسال فقط از ابلیس و دارو دسته‌اش بد بگو و بد بنویس، ببینم تو هم این‌طوری ول می‌گردی که از سر بیکاری برای من طومار امضا کنی؟

بچة من وسوسه می‌شه:« چه دنیای بی‌خود و مزخرفی. چه پدر احمقی بپر از چهارطبقه و خودت رو خلاص کن» یک مسافر تازه از راه رسیده اون پایین بگیرش
دو سال پیش که یادت هست مشکوک به کانسر بودم. اما یهو طومور ده در ده سانتی آب می‌شه و معلوم نیست چی به‌سرش می‌آد
بچة من کانسر می‌گیره، یهو یه چیزی خودش می‌آد و مهره‌ها رو به طرز معجزه آسایی جابه‌جا می‌کنه. حتی اگر شده به اسم انرژی درمانی
همون وقت دزد می‌زنه و ماشین اون یکی بچه رو از دم در خونه می‌بره و به فاصلة شش ساعت ماشین و دزد با هم پیدا می‌شه
حالا هم که از وز وز ابلیس و دار و دسته‌اش قلبم چنان مچاله می‌شه که خودم سکتة قلبی می‌کنم و باز هستم با همین نصفه قلب به‌تو جواب بدم
تو تک ابلیس رو می‌شمری
من پاتک خداوند

اگر تونستی مثل من روی خط معجزه و ایمان زندگی کنی، تو هم کار و زندگی‌ت رو رها می‌کنی و اگر شده شونصد بار، بهابل می‌نویسی تا حق مطلب رو کامل ادا کرده باشی.
چون پشتت به خدایی گرمه که از صمیم قلب باورش داری
وقتی مثل من تحت الحفظ زندگی کردی یاد می‌گیری
بهشت یعنی ایمان و باور به خداوند و آرامش و زیبایی‌های
نه یک جهان
که جهان‌های موازی و در دسترس
حالا من باید دلم بخواد جای تو باشم؟
یا جای خودم؟
چشم‌ها را این‌جوری باید شست
نه اون‌جوری که بعضی فکر کردن
خداوند : « من بهشت را چنان به‌ تو نزدیک آفریدم که کافی‌ست دست دراز کنی و سیبی بچینی»
حالا اگر نگاه بعضی غبار آلوده است و پشت این دود و تردید نمی‌تونن بهشت را ببینند، یعنی بهشتی در کار نیست؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...