۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

بسیج، عشق




نسلی بین آمد و شد تجربة حیات تا مرگ من آمد، رفت و

 تمام شد که خاص خودش بود
نسل سی و چهل
اونایی که شکل‌شون مثل هیچ یک از ما نبود
عکس‌ها رو نگاه می‌کنم.

همه‌جای شهر دیده می‌شه اما چون مساوی‌ست با ایام تاریک و تلخ.
 کسی نورانی بودن‌شون را ندید
بسیج
شهید
جانباز
همه اون‌ها که به‌قول بعضی ابلهانه به جبهه زدن و به سودای بوی خوش بهشت

 دوباره کربلا رو ساختن « اونا که خوار فلانی رو بلد نبودن. ساده زلال بودن. گوهر ناب آدمی‌یت»
فکر کردی اگر دوباره جنگ بشه، کسی هست برای شهید شدن بی‌محابا سر به صحرا بذاره؟
ببین قیافه‌های نگران تجار عصر حاضر رو
تا گلو چک و چک بازی. ماشین‌های آخرین مدل
من‌های متورم و جازده و ........................... مملکت در کمتر از یک هفته تسلیم دشمن می‌شه
اونا واقعا تکرار نشدنی بودن
بی من
بی خودخواهی
صادق، عاشق، مخلص، مومن
البته اینا همون بچه‌هالوهای زمان اعلیحضرت بودن که بلد بودن بریزن تو خیابون و به مرگ فکر نکنن
من با هیچ سیاستی نه کار دارم نه می‌فهمم
اما قدر انسان را خوب می‌دونم
اونا آ دم نبودن
انسان کامل بودن
یاد تمام میوه‌های پرپر جنگ
جاودانه و پر افتخار

من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...