۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

چرخه‌ی غریب

بالاخره اومدم اون‌ور در
دیروز که اون جاده‌ی شلوغ پس از ارتحال جان سوز طی شد
فکر می‌کردم: بالاخره باید برم چون دلم برای پریا و حتا شانتال تنگ شده
کلی هم کار اداری دارم که باید از اول هفته تند تند انجام بدم
و حتا فکر می‌کردم دل اون‌ها هم برام تنگ
بماند بود یا نبود
اما این‌که بعد از 250 کیلومتر، توی اون آفتاب سوزان و جاده هراز می‌رسی به خونه
می‌بینی به‌قدر ده دقیقه نبودت حس می‌شه
و بعد جریان مکرر زندگی ادامه می‌ده
دلم می‌خواد چشم ببندم و اون‌ور در باز کنم


 اما دروغ چرا؟
اون‌جا خیلی وقایع در من رخ داد
کلی از خواب عادت‌های یک‌سال اخیر بیدار شدم
دیدم ای داد، باز مدرسه‌ام دیر شد
تغییرات پارسال چنان مرا با خودش برده و جذبش شده بودم
که ناخواسته با شکلی جدید وارد ساختار کهنه‌ی خانواده شدم
و کلی دل شاد بودم در تابستان گذشته چه معجزات و کراماتی داشته که روی تهرونی‌ها هم اثر گذاشته!
منظور خانواده‌ی مقیم مرکز که دایم باهاشون مرتبط می‌شم

و باز می‌فهمم 
دوباره گرفتار چرخه‌ی غلط گذشته شدم
کلی پوست دوباره انداختم
و برگشتم
نمی‌دونم از این لحظه به بعد چه پیش رو خواهم داشت
چند روز تعطیلی عده‌ای میهمان داشتم، از جمله پریسا

طبق معمول سوهان روحم بودن و من شاکی که چرا تنهاییم به هم خورده
در حالی‌که


 یک سالک نباید از چیری شاکی باشه
نباید فرار کنه 
نباید عادت تعریف شده‌ای داشته باشه که بهم بخوره
و هر لحظه آماده برای مبارزه علیه خودشه
شکار خودش و اصلاحش
خلاصه که فقط خواستم بگم اومدم
تا بعد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...