۱۳۹۱ خرداد ۲۱, یکشنبه

زن هزاره‌های تنهایی

دلم گرفته است. 
دلم سخت و عجیب گرفته است.
 پنداری چیزی مسیر بغض را سد کرده و بیرون نمی‌ریزه
دلم از تنهایی از بیهودگی لحظات که می‌رود بی عشق هم‌چنان ترسیده
دلم از حزن هزاره‌های تنهایی به درد نشسته
دلم سبزه و شکوفه می‌خواهد و حیات دل که آب پاشی کنم با گلاب انتظار
دلم عجیب و سخت و فجیع گرفته است .

 دلم گریه نمی‌خواهد امید از دنیا برگرفته‌اس
دلم می‌خواد فرار کنم.

 از خودم از مادر‌ی‌ام از زنانگی از شوق و شوری بی‌صاحب و وامانده که د رمانده‌ام و زار. 
باید از همه فرار کنم،  برم.
 برای آغازباید از نقطه‌ای شروع کرد و قدم برداشت
دیگر دلم به حیاط خانه‌ی پدری و نه آغوش گرم مادری خوش نیست. 
دلم رفتن ، رفتنی تا انتهای تهیای دوردست می‌طلبد. 
آزادم اما قل و زنجیر را می‌بینم
خدایا دستم بگیر و مرا به خانه‌ام برسان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...