عجب روزی!!!
از خروس خون تا ساعتی پیش
بدو بدو، بدو بدو فقط برای آزادی
یادش بخیر یه وقتی از کله سحر تا بوق سگ بدو بدو از این در تا اون در
از این چشم هیز تا اون دست نامرد طی میشد
فقط برای لحظهای بودن کنار بچهها
حالا برعکس
بدو بدو برای رسیدن به آزادی
راستش رو بخوای همیشه تا بوده همین بوده
چیزهایی را با تمام وجود میخواهی که نداری
و بعد که با تمام قوا سعی در رهایی از اسارت همون چیزهای قبلی داری
مثل حالا
نزدیک رفتن است و من در انجام تدارکات سفر
و ته هر قدم میدونم
منتی به هیچ کس ندارم.
هر چه میدوم هر چه میکنم فقط به قصد رسیدن به آزادی خودمه
رهایی از هر وابستگی و تعهدات انسانی
الگوهایی که هنگام رسمش حضور نداشتم و ناخودآگاه در دامش افتادم
همون داستان قدیمی گلهی بزها
دیدیم همه دارن هن و هن کنان از دیوارهی کوه بالا میرن
مام رفتیم
حالا باید همون راه رفته رو برگردم تا برسم به نقطهی شروع در عصر نوح
ناراحت نیستم که کلی هم مسرورم
با رفتن هم به آزادی انسان خدا باز میگردم و هم مسئولیتی که بیربط برای خودم بار گذاشتم رو به انتها میرسونم
یادش بخیر اگه قدیما بود لابد الان کلی زوزه میکشیدم؟
پس جوانی من کو؟
جونی که کندم تا اینجا ....؟
همه سالهای رفتهی پشت سر و ...........................
......................................................................
دارم به همونجایی میرسم که چندین سال پیش از باب پروژهی آقای شوهر، بغل امن ، دلداری چشم به در و ......... سایر مزخرفات رسیدم
یعنی دارم به آزادی که اینهمه حسرتش رو خوردم میرسم
برگردم چلک و دلم اینجا نباشه که کی کجا از نبود من لنگ میزنه
و با عشق چنگ در زمین کنم، گلکاری کنم و شاید وقت غروب مرغها را به لانه؟
و من چه خوشبخت خواهم بود در این مسیر به سوی خویشتن خویشم
رسیدن به فرمت انسان خدایی که درگیر هیچ تعلق خاطری نیست؟
با این حالا باید کلی مرور نکرده انجام بدم تا انرژیهای ریخته در پشت سر را بردارم
تا هنگام رقص با مرگ در سینهي امن طبرستان
بلکه بتونم نسخهی برابر اصلی ارائه و
کالبد انرژی آزاد شدهام بره راست کارش در ابعاد دیگه
لاکن اینطور نباشد که بهنام آزادی هر چه کاشتیم را به امان خدا رها و ول بگردیم
که بگیم: آزاد شدیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر