چشمام بیهدف چسبیده بود به تیوی که شانتال خودش رو رسوند و سعی داشت هر طور که شده
خودش رو بکشه بالا و بپره توی بغلم
یهو بغضم ترکید
البته ترکیدن حقیقی که نه
کشفش کردم
دیدم که همیشه همونجاست. مرموزانه پنهان شده و مام فکر میکنیم
دنیا مال ماست
نیست
شاید نشه تغییرش داد
اعتراف که میشه کرد
خوشبحال مسیحیها و مراسم خوب اعتراف
میرن پشت یه سوراخی و هر چه درون پنهان کردن برون میریزن
ماکه انقدر تو تریپ باحالم، اهل آزادی و اینا خودمون رو خفه کردیم که بگیم
هوی عامو
نه که فکر کنی، به زور تنها موندم
خودم قصد کردم که اینطور باشم
بعد یهو با یک سفر چند روزه همه اون چیزایی که چپوندم تو اشکاف میریزه بیرون
اینم از معجزات چلک
یقیین پیوندگاه را جابهجا میکنه
گاه به سوی آزادی و گاه به اونورش
اعتراف میکنم با جسارت تمام
تنهام و تنهایی عذاب آور شده. از این سکوت از این آوارگی از این تهرون به چلک کم آوردم
شک نمیکنم که همیشه در حال فرارم تا خود حقیقیام را انکار کنم
شاید اگر هنوز متاهل بودم حتا بلد نبودم بنویسم آزادی
کافی بود که مرد خوبی کنارم بود،
همین الان به دیدن یک فیلم در آرامش خونه
و نوشیدن جرعهای چای تازه دم احساس بهتری داشتم
گاه گاه سر از روزنامه میگرفت و حرفی میزد
باور کن مارا همین بس
با هم یک موزیک دوست داشتنی مشترک گوش می دادیم
دربارهی مباحث مورد علاقه گفتگو میکردیم و من به ایوان میرفتم و کنار محبوب شب نفسی عمیق میکشیدم و میگفتم، الهی شکر
دنیا چهقدر زیباست
و چه بسا همه این ژانگولر بازیهای زندگیم از سر همین باشه که به خودم نگم
هوی عامو تنها موندی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر