کتاب عشق است خیلی بعد از گلی رفت ارشاد و مجوز نگرفت
و از جایی که یادگرفتم هیچ چیز رو به زور و اصرار نخوام
پی گیر تصحیح و حذف هم نشدم
یعنی میشدم هم با محیط و دیدگاهی که از برسین ارشاد دارم، بازهم نه تنها مجوز نمیگرفت که
میرفت مثل جلد اول گلی تو لیست ممنوع چاپیها و خلاصه................
صد من کاغذ
در روزگارانی که باید دست به دعا برداریم دیوان حافظ نره برای ممنوعیها
انواع لاو ترکونیهای عشق است قابلیت ارسال به بخش انواع پوشال داشت
وقتی اقدام به رسم شکلکها و تحریر گفتارشون کردم، عصر مردی با قباهای گرانقیمت بود و فضای نیمه باز تنفس
و حالا که عهد صندلیهای خالی
خلاصه که جونم برات بگه، قبل از اینکه برگردم طبرستان اولیا
شروع کردم به بازنوسی متنها و صفحهای بهنام عشق است ضمیمهی پروفایل گندم شد
کار با رفتن متوقف و در بازگشت مجددا به جریان افتاد
داستان از همینجا شروع میشه
اونوقتها مغزم به رنگ عشقهای متداول گرایش داشت. به راحتی گاز زدن لقمهای شیرین عسل، نوشتهها مکتوب میشد
اما
حالا انگار نه انگار که روزی اون عاشقانهها را نوشتم
هر چی زور میزنم بلکه نوشتهها نه تنها ویرایش تازه که، متون را هم تغییر بدم
خوردم به خشکسالی و نوشتنم نمیآد
یعنی درباره هر چیز دیگه از چرایی خلقت تا چرایی اورانیوم غنی شده و نشده و ................. شدنیست
ولی عشق، امری دور از دست رس، دور از ذهن و پروندهای بسته شده است
چه به ابداع جملات عاشقانه
فکر کنم اگر موفق به نوشتن صد صفحهی تازه بشم، باید به یادبود آخرین تراوشات عشقولانه در موزه نگهداری بشه
چرا که
چنان عشقهای سادهی لب لب من لب لب تو باقلی بهچند من دستمالی و از ریخت افتاد، عشق هم در ذهن من خنثی و بی اثر و حتا مضحک شده
و بهنظر پایاننامهی عاشقانههایم خواهد شد
راستی نگفتم
در سفر سال پیش اولین بخش زندگیم که مرور کردم
انرژیهام رو برداشتم و منفیهاش رو پس دادم. عاشقانههای عصر نوح تا آخرین مورد عشقی کل زندگیم بود
شاید برای همین نوشتنم نمیآد؟
ته هر مرور کلی به خودم که چه .... فلانی بوده و چه ..... بازیها که بهنام عشق بلد بودم
خندیدم و مچ گرفتم
شاید برای همین عشق واژهای سراسر خودخواهی و بیمارگونهای شده در جمع اضداد
که دیگه به کار منه خسیس انرژی که تازه کلیش هم حروم کردم نمیآد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر