شب که میشه، یعنی همچین که خورشید پایین میره
بیقرار میشم
دیگه وقت نقاشی و کارهای دستی نیست
باید یهکاری کرد
قدیمها که متاهل بودم و زندگی 24 ساعته جریان داشت
در نتیجه فقط غروب جمعه حوصله سربر میشد
بعد ما بودیم و دنیای تجرد و رفیق بازی و .....
به علاوهی پریا
حالا ماییم و شانتال و ذهنی خاموش
یعنی رسیدم به سکوتی نسبی
و این دیگه بیشتر از هر چیز حوصله سربر میشه
یعنی تو بشینی پای تیوی بدون هیچ واکنشی شاهد تصاویری باشی که هیچ حسی درش نیست
قبل تر از این کانال به اون کانال میدویدم که از پلشتیهای سناریو حرصم نگیره
مدتی هم تمرین کردیم بی واکنش شاهد وقایع باشیم
حالا یهو به خودم میآم میبینم وسط آگهیها رسیده و کانال عوض نشده
با این همه سکوت شک نکن که هنوز هم حوصلهام سرمیره
فکر میکنم
خب ایی حالا یعنی چه؟
به فرض که یکی به تمام وارد سکوت بشه که باید حال بهتری داشته باشه یانه؟
پس سی چی هنوزم حوصلهام سر میره؟
زیرا هنوز منه ذهنی حضور داره
فقط جلوی دهنش بسته شده
و با انواع احساسات هنوز تحریکم میکنه
یکیش همین
حوصلهی من سر رفته
یادم باشه توهم نزنم با او یگانه شدم
زیرا هنوز ذهن بر حوصلهام حکومت میکنه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر