در یکماه اول فقط مرور و مرور و ... دیگر
آخر ماه اول چنان از خودم حیرتزده که ترسیده بودم و میاندیشیدم:
چهطور تمام این سالها میپنداشتم، موجودی شریف، حیوونی، مظلوم و تحت ستم و با خدا و مومن و اهل حق و .............چه چیزها بودم
و ته یک ماه چهطور این همه خوب بدل به ذهنی بیگانه شد که از من تقاص میخواست
در اندیشهی خون خواهی بود
حتا بیشتر
نه حتا چشم در برابر چشم بس بود؛ که چشم در برابر مال دنیا بود
دیدی ؟ وقت خشم چنان از خود بیخود میشیم که حتا حساب نمیکنیم کیلویی چند؟
تا آرزوی مرگ هم برای طرف میریم.
ایشالله بری تیکه تیکه بشی
ایشا... خبرت رو برام بیارن و .....
آخه عامو کیلو چند حساب کردی؟
مثلن حقی که از تو رفت به بهای عمر یک انسان بود؟
یا تو مگه کی هستی؟
خشمگینی؟
سی چی؟
یکی ناراحتت کرده؟
با چی؟
زده به نقطه ضعفت؟
چرا تو باید نقطه ضعفی داشته باشی اصلن؟ در جایی که صریح میگه: به نزدیکترینها صیدتون میکنم؟
وقتی نقطهی ضعف هست، پس درد هم هست
گریه و شیون وزاری هم هست. زیرا زخمی نهان داریم
خلاصه که ته ماه دوم روی ابرها بودم
از انواع ژانگولر بازیهای شیخ خوان تا ....... رحمت و بخشش جمیع آشنایان و عزیزان
و خان بعدی در بازگشت به تهران گسترده و در انتظارم بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر