همیشه وصل جدای از خانواده بودم
ششمین دختری که هیچ قدمش برای مادر مبارک نبود
اما عزیز دل پدر بودم تا هنگامی که رفت و من را با منی به وسعت جهان تنها گذاشت
منه من نه از حمایت و عشق مادر که از پس مهر پدر سرچشمه گرفته بود
خدا پدر، پدر سلطان، پدر بزرگ و تا ابد جاودان و برای من همین بس بود که سایهی پدر بودم
و این که تو بعد از پنج دختر بتونی خودت رو در دل سلطان جای کنی
موهبتی بزرگ بود و مرا در دام انداخت
دام ذهن
دام جهان مجازی
دام توهمهای باطل
گاهی فکر میکنم
کاش پدر هم بهم محبت نداشت و منی وسعت نمیگرفت
ولی خب موجودی عقدهای و تهی از مهر میشدم که نمیدونم منم رو به کدام سو هدایت میکرد؟
و این من با عصا و بی عصا باید زندگی میکرد
تنها و بیکس ماند و 18 فقره خودکشی
و یک دختر کوچک
تا چه حد میتوان خود خواه بود و از من فریاد کشید و بچهای در خانه را ندید؟
صبح تا شب فریاد و پرستار جیره بگیر
من بودم و تمام حقایقی که از آن پس پرده میدرید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر