دوباره بازگشتیم به خود سازی و دون خوان بازی
مرور پشت مرور و مطالعه که مهوس نقاشی شدیم و قصد کردیم نقاشی کنیم بی وقفه
همون وقت با داستان انجمن نقاشان و فیسبوک و منه بیجنبه اینبار این وری افتادم تو چاه
از دور درختان جزیرهی رسیدن و خوشبختی دیده میشد
قصد کردم، قصدی شگرف.
بابتش خودم رو خفه کردم. ایناش روکه دیگه شماها بهیاد دارید؟ همین پارسالا
طمع رسیدن به رنکینگ جهانی و قارهای و وطنی
شوق نتیجه
رسیدن بهیه جایی
چیزی که در برنامهی زندگیم نبود و با همه وجود طلبش کرده بودم
از جایی که انرژی توجه و قصد از کالبد معنوی و کیهان ارسال میشه باید به درستی مصرف بشه
و وقتی با منه ذهنی درآمیزه، تاوان داره
مال من که شد اونهمه ام آر آی و کوفت و فلان تا آشنایی با جناب شهبازی
دیگه این حرفی تازه نداشت. طرحی تازه داشت برای شناسایی. خودم
از مسیری تازه
و خوب بود
انقدر خوب که الان هستم
کلی مارمولک اون زیر میرا قایم کرده بودم که همهاش موجه و طبیعی مینمود
در حالیکه
نبود
اونجاها فهم کردم که چرا اقدام به هر کاری میکنم باید یهجایی رها بشه؟
چرا با اونهمه گره و مانع مواجه میشم؟
چون انقدر نقشها رو جدی میگرفتم و درش حل میشدم که زندگی چارهای نداره هر از چندی مانند مادری که مجبوره
ماهی چندبار بچهاش رو یا از زیر درخت با دست و پای شکسته جمع کنه
یا از زیر کتک ناکسون
خلاصه که در همهاش درد هست
درد زایش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر