۱۳۹۳ دی ۲, سه‌شنبه

تو کار ترکوندن




داستان به همین‌جا ختم نمی‌شد
کمااین‌که هیچ یک از داستان‌های ذهنی نه قابل شناسایی و نه ما تونستیم تا حالا
از این وحشتزده بشیم که یه چیز دیگه به غیر از روح ما در حال تجربه‌ی این زندگی‌ست
گرنه شاید همه‌ی شماها هم‌اینک پا به پای من در پی رهایی از ذهن بودید
آدم باید یه جا دردش بگیره بد جور
یه جایی خسته بشه در حد مرگ
از این ور ور مداوم ذهن
از این همه پریشانی و خودخواهی، عدم اعتماد به نفس
انتظار فاجعه، بلایای طبیعی و غیر طبیعی و ..... تمامی نقاط منفی که ذهن از تولد تا کنون تجربه داشته
یکی از همون روزهای اسارت در بستر همین‌طور که چشمم به سقف دوخته شده بود
مثل تمام دوسال گذشته‌اش که از صبح تا شب به تمامی تصاویری که در ذهنم  چرخ می‌زد، هزاران فحش و ناسزا دادم
هیچ نقشی نیامد، هیچ کس نبود
من تنها بودم
اون بالا
روی سقف
چسبیده به رنگ و گچ
فقط خودم بودم. تنهای تنها
جیغ کشیدم
از ته دل، هزاران بار فریاد زدم فریاد
اما چه ساده لوحانه
تازه آغاز بدبختی بود
وهم زدم وهمی عظیم
که چنی نازنین و عزیز و ..... اینا بودم که خدا حتا از وسط جهنم هم نجاتم داد
ایراد رو دیده بودم و رفتم تو کار جاودانگی
من مرده بودم، بازگشتم. شلوغ بودم، تنها شدم، خودم را دیدم و فهم کردم این همه بر من شد تا بفهمم...؟
چی؟
باز توهم زدم
خدا حتمن یک کار مهمی با من داشت
یعنی بی خودی از وسط مرگ و کما برم نگردونده بود
حتمن قرار بود بترکونم
افتادم تو کار ترکوندن



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...