۱۳۹۳ دی ۲, سه‌شنبه

خان، انبیا




خب
راستش حتمن یک اتفاق که نه
بزرگترین رخ‌داد پس از تولدم بود
بهش می‌گم: میلاد دوباره‌ام
وقتی برگشتم تهران، واقعن هنوز هم نمی‌دونم. همه تغییر کرده بودیم؟
یا واقعا من انرژی جنگ رو به محیط ارسال می‌کرده بودم در قدیم؟
یا من همه رو در جنگ می‌دیدم؟
یا چی؟ که همه مهربون و بخشنده و من آشتی و اون‌ها پذیرا و انگار دچار نصیان خانوادگی شده بودیم و
در نتیجه آدم تازه که من بودم، هم‌چی مهربون و نرم و بخشنده بین کسانی سر می‌خورد که حداقل ده سالی از زندگی‌م حذف بودند
و زندگی چنان زیبا شده بود که هنگامی قرار به رفتن پریا شد. باز شوک شدم
اهه
من‌که تازه این همه خوب شده بودم؟
با همه مهربون بودم
از کسی دلخور و عصبانی نبودم
انبار ذهنم رو در چلک ترکونده و روی هوا بودم هم باید باز تنها بشم؟
اکی
سی چی اصلنی این همه به خودم زحمت دادم؟
همون که بودم که بد نبود؟
یعنی انگار نه انگار از چه مار هفت سری خلاص شده بودم و سکوت چه لذتی داشت
منه یه هوایی بهش رسید و نفس کشید
تندی هم سوژه‌ی قدیمی از راه رسید و ختم نبوت نشد
وقتی حسن صباح می‌خواست جماعت رو وادار به مبارزه برای وطن کنه
 یه جمعه نوزده ماه رمضان رو قیامه القیامه اعلام کرد و گفت: 
خب . قیامت شد.
 دیگه نماز و روزه تعطیل. آقایون تشریف ببرن برای نجات وطن
مام هولوپی افتادیم وسط دیگ عسل که همه آزمون‌ها و چنان و چنان و بی‌خیال همه‌اش کشک
می‌گی نه؟
پریا کو؟ این بود جواب اون همه منه بی‌چاره‌ی زحمت کشیده؟
به کل هر چی داستان فرا و ورا و اون همه چلک و مرور و بی‌خیال شدیم به این دنیای نامرد بی‌مراد
مام که دیگه از جانب هستی جایزه گرفتیم در ته دره‌ی مادری و 
حالا که دختر رفت ماموریت من برای وطنم خاتمه و بریم زندگی کنیم
 ناامید از رسالت و نبوت و انالحق ماشین گشت به سوی کوی یار و رمان شب وصل و صبح پادشاهی
اینم بد نبود
سی این‌که خیلی زود فهم کردم،‌دیگه این‌کاره نیستم و گور بابا هر کی پشت لبش سبیل هست
از جنین تا جنان و رجعت به منه مبارز و آغاز خان بعدی



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...