۱۳۹۳ دی ۲, سه‌شنبه

انالحق




اومد از وهم جهان آزادم کنه
ذهنم رفت تو کار منجی عالم بشریت
اوه‌ه ه ه ه کلی بارگاه و تخت و تاج ساخت. رفت بالا منبر که:
آی جماعت ببینید که من زنده‌ام
رفتم ، برم گردوند
چیزهایی دیدم که حتا فکرش را هم بلد نیستید
از همه بدتر
فهم کردم که چرا برگشتم؟
برای درک عشق
آره این یک قلم رو درست یادم بود. اما چپکی
بنا بود برگردم و عشق به هستی رو درک کنم
فارغ از زمان و مکان. اری از منه ذهنی . تنها منی خدای‌گونه باشه
ساکت و بی خطر
.............................................
نه تنها در هستی حل نشده بودم که تازه داشت ورمم آغاز می‌شد
تورم منه ذهنی
روز به روز باد می‌شد و وسعت می‌یافت و در انگاره‌ی خودش هر روز بیشتر به انالحق می‌رسید
در حالی‌که به نقش تازه هم چسبیده بودم و ازش هویت و عشق طلب داشتم
یعنی هی  می‌فهمیدم و بیشتر در جهل فرو می‌شدم
هر آموزه‌ی جدید، دامی بلا می‌شد برای منه ذهنیم
تا سال نود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...