۱۳۹۳ دی ۷, یکشنبه

پس این لحظه را عشق است




گندمی تلخ با 160 پست
ازم برای خودم یه آدم شسته رفته‌ای که لابد از پر قنداق
همین‌طور سر صبر و در آرامش بوده می‌سازه که خودم هم به تنهایی کافی‌ست بپرسم که:
با این همه حال خوب لابد باید الان در بعد هشت انرژی باشم؟
چه به رهگذر این صفحه
و از جایی که بابت هر ثانیه‌اش آزمودم و خطا کردم و پوست انداختم
شادی‌های، خوش خوشی‌های آنی و زود گذر و دردهای تلخ و وهم آو
از بسیار مسیرها گذر کردم
چه بسیار راه‌ها که طی نمودم به امید رسیدن و بی‌شک نرسیدم
ننشستم از بین مصحف کتب مقدس یا عرفا حکم برآرم و فتوا بدم
برگ برگ پوست انداختم
بارها زار زدم و بسیار توهم‌های شادی در آغوش کشیدم
در انتها ناشاد و تنها بودم
درها گشودم و سرک کشیدم و جز غیر ندیدم
پس تقیه نمی‌کنم و وهم نمی‌زنم از زاده شدن تا اکنون، نبی بودم 
من از ته تمام جهل و ندانم کاری در این نقطه ایستادم
دلواپس پیش رو نیستم و مضطرب از پشت سر 
دردها مرا نکشت
رفتن‌ها نابودم نساخت
هیچ یک را خدا نکرد. خدا اصلن با من کاری نداشت
نه حتا ابلیسی درکار بود
همه را به تنهایی خودم کردم
شخص خودم
همه را به امتحان نشستم و آموختم
که هستم
فقط هستم در این لحظه‌ی اکنون
یکی مثل همه 
یکی خالی هم‌چون نی
دیروز رفت
معلوم هم نیست ساعتی پس از این باشم
پس این لحظه را عشق است


۳ نظر:

  1. سلام قربان- این چند پست اخیر رو که می خوندم - به یاد اولین روزایی افتادم که با نوشته های شما در اینجا آشنا شدم-بهتره بگم پاگیر یا شاید نمک گیر- شاید 7-8 سالی گذشته باشه- از اون وقتا تا حالا همه ما تغییر کردیم و یه جورایی پوست انداختیم. اون موقع شما سیب تلخ بودین و حالا گندم تلخ- من هم کامن بودم و حالا قاسم؟؟ :) اون موقع ها نارگل هم بود که حالا نیست -هم او بود که راه این خونه رو بمن نشون داد-یه جورایی دست من رو گرفت و آورد نشوند پای منبر های شما- القصه همه این وراجی ها رو کردم که بگم دنیا همینیه که هست چه خوشمون بیاد چه بدمون بیاد- اما خوشبختانه بما این فرصت واجازه رو میده که تغییر کنیم پوست بیاندازیم-این دست خودمونه که چقدراز این فرصت ها استفاده کنیم- از اینکه بعد از این همه فراز و نشیب در زندگیتون هنوز ذهن فعالی دارین که در خمودی و عادت روزگار اسیر نشده و هنوز با اطرافش درحال چالش وزورآزماییه خیلی عالیه- خیلی عالیه...

    پاسخحذف
  2. گاه بر حسب اتفاق یکی از آشنایان قدیم رو می‌بینم. گاه می‌شنوم: تو هیچ عوض نشدی. البته منظور از ظاهر است. اما خودم می‌دونم هم ظاهرم تغییر کرده و هم آگاهی‌م. و اگر چنین نبود یا امروز به دیروز خیانت کردیم و یا از دیروز خائن بودم و لابد سریع‌تر پیر شدیم و یا جاهل بودیم و یا باشیم هنوز. اما این‌که ما همیشه در انتظار آینده‌ای بعید هستیم موجب می‌شه به امروز هیچ توجهی نکنیم و لحظات را از کف بدیم. در کل فهم کردم مجموعه‌ی زندگی و تکامل در همین حضور ما در لحظه‌ی حالا و عدم تغییر ذات ما از آغاز تا انتهاست. خیلی‌ها در کودکی‌هایم بهشتی بودند و اکنون دوزخی. و آنان هم که بهشتی ماندند می‌شود نتیجه‌ی کل حضور ما در زندگی . چیزی ذات ما رو تغییر نده و خدای‌گونه بمانیم. شکر قاسم که این همه سال با هم درجا نزدیم. متاسفانه رفیق قدیمی در دیروزها به‌جا مانده و دست بردار نیست و ساده است فاصله‌ها بیشتر می‌شود.

    پاسخحذف
  3. و چه خوب است هنوز هستی. قاسم.

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...