اسم فیلم، همسفر
با شرکت بهروز وثوقی و گوگوش
سکانس، اتاق مسافرخانه
گوگوش: تو زن داری؟
بهروز: نه
نامزد چی؟
داشتم وقتی از سربازی برگشتم، حامله بود
عشق کسی که .....
بهروز در یک حرکت آرتیستانه یه نیمخیز برمیداره و میگه: ده آخه نوکر پدرتم چه کاریه این وقت شب تو ما رو یاد هر چی نداریم بندازی؟
حالا حکایت ماست
خلاصه که نشوندنمو پای یکی از این محصولات بالیوود که معلوم نیست کارگردان چطور سوژه کم نمیاره و سه ساعت تموم میتونه از عشق مایه بذاره
ایول. دست مریزاد
ما که یه عمره خونه خراب فیلم هندی و دوباره فیل دیدم و دلم هوای هندوستان کرد
اما راستش یه چیزی قدیما بود که حالا نیست
حوصله
حماقت
خریت
زود باوری بگیر برو تا آخر. الان که هیچ یک درم موجود نیست و آموختم باید چارپنگولی مواظب خودم و دلم و احساسم باشم
شب دوتایی با هم خلوت کنیم
به گوشم نجوا کنه که زندگی زیبا و زمین جای امنی است
بهتره کمی استراحت کنیم.
از رسیدن فضاپیمای فلان به مشتری ناممکن تر شده
میفهمم این پدرسوخته این گوشه موشهها قایم شده
ولی خب بازار نمیبینه
بذار دلش رو به سالی یکی دوتا فیلم هندی خوش کنه و منو به زحمت کشف و شهود نیانداره
خداییش میشه الان یهو عاشق شد
دیگه برای مقدمه و معما و شناخت و اینا وقت میگذره
حالا من،نوکر پدرتم. چه کاری ما رو یاد چیزایی که نداریم میاندازید؟
اگه بدونی یهدفعه چطور متحول شدم و دلم، عشق میخواد. جون به جونم کنن همیشه همون دختر مدرسهایه باقی میمونیم که به یه سلام، مال
ده بار با خودت بگی، دیدی چطوری گفت سلام؟
خوشبختانه هنوز انقدر انرژی هست که تمام نت را برای اینکه به کسی چیزی بگویم جستجو کنم.
پاسخحذفترمزم را زیادی محکم گرفتم فکر کنم لنتهام سوخت.
این عکسها را از کدام جعبه پاندورا بیرون آوردید که اینقدر زیبا هستند.
البته مطالبتان نیز با تصاویر هارمونی دارند.
از مطلب waiting بشدت لذت بردم.
یاد یکی از دست نوشته هایم افتادم(نگاهی هر پنچ دقیقه یکبار تمام صحن حیاط را جستجو میکند با آنکه خوب میداند درب حیاط بسته است)