
آقا از تمرین غافل نباشیم
هر چیزی تمرینش خوبه و یه روز به درد میخوره. از وقتی درک کردم دیگران با شادیهایهم شاد نمیشن و فقط وقتی نگاهت میکنن که تو با زنجهمورهات بهشون حس قدرتمند رابین هودی بدی
یاد گرفتم خبر خوش را باید قورت داد و به کسی هم جز به تو مربوط نیست
وقتی دیروز کتابها رسید که باید بلافاصله برای یک جلسة مهم کاری بیرون میرفتم
در نتیجه فقط یک جلد برداشتم و از خونه زدم بیرون تا............ وقتی کارم تموم شد. من مونده بودم و ترافیک سرسام آور خیابانها
یه گوشه پارک کردم و چند صفحة اول رو ورق زدم
دروغ چرا؟
صادقانهترین احساسم این بود که دلم میخواست یکی از معلمین قدیمی منو یادش باشه یا اون همکلاسیهای بی ذوق که از نبودم سر کلاس و نگاه هاجو واجی که سر در نمیآورد معلم چرا داره سرم داد میزنه حسابی حال میکردن و خر کیف میشدن
بالاخره یکی از همین زهر نوشتهها رو ببینه و بفهمه، همکلاسیش انیشتن بوده که سر کلاس فقط تک میگرفت
درواقع خدا را چه دیدی؟
چه بسا این تجدیدیها و تک گرفتنها باشه که راه نبوغ و استعداد همه گان را باز کرده
یا حتی سرکار خانم والده که عمری خودش رو ریز ریز کرد که تو آخرش هیچی نمیشی
خلاصه متوجه شدم، چقدر عرق شرم در این کلاسها ریختم و خودم نفهمیدم
میدونستم نه در بازگشت به خونه میشه این هیجان را خواباند و نه در این ترافیک بیحیا
من مونده بودم و گلی
دستی به جلدش کشیدم، گفتم: خب اینم از دنیا
حالا اومدی که چه غلطی بکنی؟
بشین تاجی که سرمن زدن بردارن به سر تو بذارن
همون موقع اساماس پریا بوی ناخوشآیند دلتنگی و دلنازکی را به ماشینم سرازیر کرد
زنگ زدم، از لحن محزونش تا تهش رو خوندم. سرماشین را کج کردم و برگشتم خونه
گفتم گلی: دیدی، اینجا حقی جز مادر بودن نداری؟
هر چیزی تمرینش خوبه و یه روز به درد میخوره. از وقتی درک کردم دیگران با شادیهایهم شاد نمیشن و فقط وقتی نگاهت میکنن که تو با زنجهمورهات بهشون حس قدرتمند رابین هودی بدی
یاد گرفتم خبر خوش را باید قورت داد و به کسی هم جز به تو مربوط نیست
وقتی دیروز کتابها رسید که باید بلافاصله برای یک جلسة مهم کاری بیرون میرفتم
در نتیجه فقط یک جلد برداشتم و از خونه زدم بیرون تا............ وقتی کارم تموم شد. من مونده بودم و ترافیک سرسام آور خیابانها
یه گوشه پارک کردم و چند صفحة اول رو ورق زدم
دروغ چرا؟
صادقانهترین احساسم این بود که دلم میخواست یکی از معلمین قدیمی منو یادش باشه یا اون همکلاسیهای بی ذوق که از نبودم سر کلاس و نگاه هاجو واجی که سر در نمیآورد معلم چرا داره سرم داد میزنه حسابی حال میکردن و خر کیف میشدن
بالاخره یکی از همین زهر نوشتهها رو ببینه و بفهمه، همکلاسیش انیشتن بوده که سر کلاس فقط تک میگرفت
درواقع خدا را چه دیدی؟
چه بسا این تجدیدیها و تک گرفتنها باشه که راه نبوغ و استعداد همه گان را باز کرده
یا حتی سرکار خانم والده که عمری خودش رو ریز ریز کرد که تو آخرش هیچی نمیشی
خلاصه متوجه شدم، چقدر عرق شرم در این کلاسها ریختم و خودم نفهمیدم
میدونستم نه در بازگشت به خونه میشه این هیجان را خواباند و نه در این ترافیک بیحیا
من مونده بودم و گلی
دستی به جلدش کشیدم، گفتم: خب اینم از دنیا
حالا اومدی که چه غلطی بکنی؟
بشین تاجی که سرمن زدن بردارن به سر تو بذارن
همون موقع اساماس پریا بوی ناخوشآیند دلتنگی و دلنازکی را به ماشینم سرازیر کرد
زنگ زدم، از لحن محزونش تا تهش رو خوندم. سرماشین را کج کردم و برگشتم خونه
گفتم گلی: دیدی، اینجا حقی جز مادر بودن نداری؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر