اوج ترافیک صدر، شرق به غرب. منم یکی از اون همه
یواشی ماشینهای همسایه رو میدیدم
بچههه برام زبونش رو در آورد
یادش بخیر زمانی که ما از همه آدمبزرگا حساب میبردیم. خانم مادر داشت مخ آقای پدر را میخورد و به نظر بوی دعوا میاومد
خلاصه که هر یک به چیزی مشغول
زمان ترافیک، مربوط به روسا و آقازادهها و ماشینها یکی از یکی بهتر
عجب جامعة سیری! ایول
البته اونایی که ندارن، ندارن که اینجا نیستن و به حساب بیان
با یه حساب سرانگشتی نگاهم از شیشه راه گرفت و نوک پنجه بالا رفت تا به سقف خدا رسید. یه نگاه شرمنده کن و بیگناه بهش کردم. گفتم:
خب اینهمه نعمت دادی بعد براش قوانین جیزه و اوفه گذاشتی
به فرض که من حوا باشم و در بهشت زمینی تو چشم از همه بپوشم. پس بهشت چه معنی میده؟ میذاشتی همونطور روح خالی و بی عشق تو میموندم و بیخودی اسباب زحمت
اطرافیان نمیشدم
ده یازده ساله که بودم. مدلم از این دختر تپلوها بود. وای به وقتی که خانم والده از یکی از شاهکارهای جدیدم پرده برداری میکرد و به قید دو فوریت، تبعیدم میکرد به اتاق. نه تیوی نه از
غذا خبری بود
از شانسم میزد و اد همون شب بهترین فیلمها پخش میشد. غذا از دست خانم والده در رفته بود و خوشمزه شده و خلاصه هرآنچه که احساس بدبختی رو کامل کنه جوره
لای در بو بکش و صدای برنامهها رو گوش کن
خب ببخشیدا اینم که شد همون
ما دایم روزه باشیم پس اینهمه خلقت تو به چه درد کسی میخوره؟
وقتی دخترای همسایه جمع میشدن تا توی خونة ما با من بازی کنند، من همه اسباب بازیهام رو میآوردم. اما همه رو نمیدادم
بعضی
باقیش فقط برای تماشا بود
رُک بودن ، جسارت ، صداقت و گاه تلخی قلمت رو دوست میدارم .
پاسخحذفهمین