۱۳۸۷ مهر ۱۶, سه‌شنبه

welcome




یه‌وقتی، دربه‌در عشق بودم و برای یک لقمه نان و عشق و موتور هزار تا بندرعباس ‌رفتم
هوسش که خوابید، الان حتی حوصلة فکر کردن بهش را ندارم. نمی‌دونم شاید چون تا تهش تجربه شد؟
می‌ترسیدم همین خستگی و دل‌زدگی به سر گلی هم اومده باشه؟
یه‌موقع وبلاگ می‌نوشتم و با بروبچ غش‌غش می‌خندیدیم و گلی سمَبل می‌شد
یه روز یکی گفت« یا شانس و یا اقبال، وبلاگه رو کتابش کن».
منم که رو دار گفتم، بسم‌الله.
انقدر که ادارة‌فخیمة‌ازمابهترون منو برد و آورد.
گفتیم بابا، گلی به گوشة جمال وبلاگ و پرشین بلاگ که گذاشت
این بچه همچی مفتی زبون باز کنه و بعدم دم بلاگر هم ایول که باقی راه ما رو داره
نه مجوز داره، نه شل کن سفت کن. خلاصه که امروز بعد از ظهر یادم افتاد که، وای!
گلی داره می‌آد خونه و نه تنها براش گل‌ریزون نکردم و گوسفند ابراهیمی سر نبریدم.
بلکه حتی بهش فکر نکردم که داره واقعا با پای خودش می‌آد خونه

کاش می‌شد با کلمات حال این لحظه رو وصف کرد و من در انتظار دیداری مقدس بودم. دیدار با قصد، کودکی بازگشته ؟
جخت پریدم و از تو اشکاف رخت نو درآوردم و خلاصه کلی چیسان فیسان به استقبال گلی نشستم

البته از چاپ راضی نیستم
اما بالاخره، این تجسم، زلال و کودکانه قدرت و آزادی پیدا کرد، که با مجوز فخیمة ارشاد با اهل جهان حرف بزنه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...