۱۳۸۷ مهر ۱۵, دوشنبه

چه منی‌م، من


با یه حساب سرانگشتی متوجه شدم که ای دل غافل من یکی از نبوغ عصر حاضر
و یک شخصیت خیلی بزرگ و مهم‌ام،
چرا این‌جوری نگام می‌کنی؟ باور کن
تازه، خدا رو چه دیدی ، نشستی به خودت می‌آی می‌بینی تو هم کمتر از من نبوغ به‌خرج ندادی
نبوغ در پیدا کردن راه‌های زیاد، پذیرش آن‌چه به سرم می‌آد. من‌که یه در میون می‌گم، کارما بود که مجبور نشم، خفت دنیا رو بگیرم
خدا نگهداره نشونه‌های سعد و نحس
تونستم هزار بار مثل مارتوله پوست بندازم و نو بشم. گاه انقدر نو که با خودم رودروایسی بکنم
با میلیون‌ها دلیل چیز به چیز، راه‌ها رو به هم می‌چسبوندم و براش یه دلیل می‌ساختم، تا باور کنم، دنیایی حقیقی و مهم دارم
فکر کردی به همین سادگی‌ست؟
یادت بیار وقتایی که مدرسه زنگ انشا داشتیم، خط اولش می‌موندیم. حالا برات مثنوی می‌بافم، هفتاد هزار فرسنگ
دروغ می‌سازیم، پشت در. با هزار حیله و نیرنگ
استاد بزرگ در کشف رمز، خواندن افکار و روشن بینی. فقط همراه با کمی بدبیاری که بی تاثیر از چشم شوری و چشم زخمی و چشم بد نبود که همه‌اش، بیرون من بوده
خلاصه که بخوام بشمرم یه ده هفته‌ای وقت می‌خواد تا تمام دلایل اهمیتم را بشمارم
ببین تو هم بلدی مال خودت رو بشمری؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...