۱۳۸۷ مهر ۱۱, پنجشنبه

یه وقتایی


یه وقتایی هست، یه عالمه حرف برای گفتن که داری ، هیچ. الانه است که اگه با یکی حرف نزنی، تیروئیدت ورم کنه و چه بسا خفه بشی
ولی خودت رو بکشی هم کسی نیست که حتی فقط بپرسی، خوبی؟
یه وقنایی هست برای یک دیدار هزار سال خودت رو وعده گرفتی و درست موقعی که وقت، گفتن شده. از زبون می‌ری چنان که گویی از مادر لال زاییده شدی
بعد هزار سال خفت، خودت رو می‌گیری که، کاش گفته بودم..... یا اصلا .... می‌تونی هر چی که دوست داری به این نقطه‌ها اضافه کنی
وای از وقتی که یه راز، یه مورد فوق محرمانه و حتی خانه برانداز نوک زبونت کمین نشسته بپره بیرون و تو حق نداری دهن باز کنی
یا وقتی که چشمات از در و دیوار راه گرفته و بالا می‌ره، ادب حکم می‌کنه یه چیزی بگی، حتی اگر شده از آب و هوا
اما انگار مغزت هنگ می‌کنه و از زبان مادری هم رفتی، دیگه چه برسه به چهچه زدن مثل، بلبل
بهتره صداش رو در نیارم که الان در کدوم مقطع گیر کردم و اسیرم

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...