۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

دگرگونی



دروغ چرا؟
دست و دلم به هیچ کاری نمی‌ره. البته وظیفه‌ی زوری از گردن آویزون، ولی از باب دل به هیچ راهی قد نمی‌ده
موضوع سر این داستان قیامت
حسی که همه‌ی ذهن و زندگی منو تحت الشعاع قرار داده
همین‌طوری هم راست راست تو راه می‌ری، اون یکی می‌افته می‌میره
وای به روزی که بشنوی، خط پایان ، نزدیکه
خب آدم اهل خرافه‌ای نیستم، با پیشگویی‌ها هم کاری ندارم
اما کافیه یک‌بار در ماه به اخبار یه جایی نگاه کنم تا همه‌ی سی روزم کوفتم بشه
همه احوال قیامت، ویرانی، جنگ ، زلزله، ........... مرگ،
همه کانالا عین سوره‌ی تکویره
خلاصه که دستم به کاری نمی‌ره
مثلا کتابم
فکر می‌کنم، اوه ه ه تا من بدم ناشر، تا بره با هزار ادا اصول آیا مجوز بگیره، آیا نگیره ؟
چند بار بریم زیر سین جیم آقایون توسری و رودسری .... از دوسال زده بالا
یکی هم بهم پیشنهاد داده تراش روی سنگ رو امتحان کنم. یک توفیق اجباری که حاضره خودش همه نوع وسیله هم در اختیارم بذاره
منظور نه از سنگ مجسمه که همه ابزاری دارم. سنگ؛ مثلا فیروزه
همه‌ی ابعاد در تجارب من دگرگون می‌شه
خودم می‌دونم، نشد نداره و می‌تونم از پسش بربیام
اما باز فکر می‌کنم، اوه ه ه تا من راه بیفتم، دوسال گذشته و قیامت رسیده
خلاصه که من از حالا رفتم به استقبال قیامت
خوش‌بحال اونا که اصلا باورش ندارن


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...