بعضی چیزها رو نمیشه کاری کرد یا
اصلن نباید کاری کرد، زیرا نیازی نیست
مثل رفتارهای آدمی
ما نمیتونیم کسی رو تغییر بدیم، و نباید هم بیهوده حرص بخوریم
زندگی من چرخهی همیشه مداوم رفتارهای اهل بیت فعلی و گذشته است
یه روز اینوریها حرصم رو در میآرند و روزی هم اونوریها
و من که این میان همیشه گیرم
یا باید مثل قدیم هی صدام رو بکشم بر کل طول و عرض بنا
یا خاموش بمونم
رویهی سال های اخیر در مبارزه با منم، همیشه سکوت است و بس
یعنی باید خلاف عادت کنم
این جماعت برخی فهم کردن که من یکپای داستانم و شراکت و اینا
بهتره برای آرامش خودش هم که شده هی پر زیر دماغم نکشه یا هیچ موضوعی رو کش نده
در هر شرایط برمیگرده به مدارا
حتا بعد از خروارها فریادی که میکشه
قدیمها نه
ما در هر مورد وارد جنگ میشدیم
جنگی نابرابر
زیرا که او ولیعهد است و کل خاندان جلیل سلطنت یه جوری پاشون گیر می افته و در نهایت
مجبورند به نفع او وارد عمل بشن
این برای من هیچ خوب نیست و عقل سلیم میگه: اصلن خودم رو درگیرش نکنم
اما اونوریها
هنوز در خواب خوش و کار خودشون رو می کنند که عبارت است از
پدر بچهها استاد زبان بازی و وعده و وعید نابهجاست
که من بلدش نیستم
یا میگم آره یا نه
ولی اون همه رو به بازی میگیره و چنان با عواطف بچهها بازی میکنه
که اونهام وارد رویای سیندرلا میشن و برابرم می ایستن
تا چند ماه که می گذره و و داستان
حالا من بعد از هزار سال این عامو رو شناختم ولی دخترها هنوز تازه کار و بازیچهاش میشن
و کلی ماجرا تا بازگشت دوباره به خانم مادر
لابد اونها هم هزار سال وقت لازم دارند تا به این شناخت برسند
القصه که کل هفتهی گذشتهام وسط زمین بازی هر دو جناح گذشته
نمی دونم این همه فشار و مبارزه و مرور و داستان موجب میشه در هر صورت سکوت کنم و
وظایف خواهری و مادری رو بهجا بیارم
یا از سر خانمی خودم
یا از سر ارادت به روح و قصد و ..... اینا
به هر حال نمی ذارم چیزی دردم بیاره
میرم سراغ استحکامات و مبارزهای سختتر
مبارزه با منم
نه با اخوی گرام و دخترها
می جنگم تا خودم بمونم، اجازه ندم بدیهای اطراف صدام رو در نیاره و ..........
گو اینکه اگر جواب نمی داد شاید تا حالا منهم از این بازی قصد و آزادی دل کشیده بودم
یعنی نه دردم میاد و نه وارد جنگ میشم
این یعنی خوب؟
یعنی بیرگ شدم؟
یعنی ذهن نکبت ذلیل مرده مدام انگشت یهجام میرسونه تا صدام در بیاد؟
به هر شکل آخرین کاری که این مدت کشف کردم اینکه
در هر شرایط فقط خودم بمونم
خود واقعی و ذاتم
و بهترین راه
نرسیدن غذا از بیرون به ذهن نامبارک
نه تی وی و نه اینترنت و نه .... من و سکوت و شرایط پیش از رسیدن انواع تهاجم فرهنگی و فرنگی و ....
و حالم خیلی بهتره
تفاوت از جاییست که وقتی پشت پایه کار مینشینم
گفتههای فلانی و فلانی و فلانی نمی شه دستمایه ی ذهنم
باید حوالی اطلاعات خودش چرخ بزنه و منم
تا پیشنهادی تازه میده،\ تندی مرورش میکنم
حالا دیگه تکلیفم با خودم و ذهن ذلیل مردهی نکبت معلومه
اون دوست نداره کسی مرور کنه یا قصد به آزادی
تا شروع به تنفس و داستان مرور میکنم
میره گم و گور میشه یه گوشهای تا اطلاع ثانوی.
چه کنم؟ چارهای ندارم
یا باید اینطوری به جنگش برم یا مثل سایر اولاد بانو حوا
شبانه روز برای خودم دلسوزی کنم و منه بي چاره و بعد دچار خشم و تغیان و اینا بشم
یا من باید بر اون مسلط بشم تا خدایگونگی روحم باز گرده و حکومت کنه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر