تا
اون زمانی که یه وجب قدم بود و با بیبی جهان میرفتیم شب احیا و داستان
زیر چادر کوچک گلدارم دنبال سوز و گریهای همسان بزرگترها میگشتم
و چون گریه ام نمیگرفت به انواع حیل متوصل میشدم تا از جمع بزرگان عقب نمونم
یواشکی چشمم رو زیر چادر تف مالی میکردم که یعنی، منم گریه کردم
این غمخواری و زاری رو از بچگی به خوردمون دادن
ربطی هم به شاه و نظام جدید نداره
شاه از تودهای ها میترسید برابر مذهب وا داد
اون بچههای خر تری تحویل ملت داد تا این رژیم
بچههای ما اینجا ها نرفتن و از اینچیزها هم بلد نشدن و نمیشن هم
زیرا از ما ندیدن
القصه که اصل داستان
از همون وقتهای زیر چادر و اشک مجازی هم سر در نمیآوردم که چهطور خدا می تونه
در یک شب هم خطاهای گذشته رو ببخشه و هم تقدیری برافراشته برای سال جدید اراده کنه؟
در جایی که در هنگام آفرینش زمین به قصدش که موجودیت ما بود گفت باش و ما شدیم و
شد لوح محفوظی که در هنگام خواب قابل رویت میشه
کدوم مهره رو می شه جا به جا کرد به واسطه ی شب قدر؟
یعنی داعش هم؟
یا هر ظالم دیگه با یک قرآن سر گرفتن و العفو حسابش پاک میشه؟
خلاصه که نمیفهمم چهطور این مردم باور دارند که هر چه کنند بادا باد
با یک شب احیا همه چیز درست میشه؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر