هرگاه سوالی تمام وجودت رو فرامیگیره
اگر صبر کنی، از یه جایی پاسخش میرسه
از صبح درگیر خودمم وحشتناک
بعد ساعت هفت کانال onyx این رو wild نشون می ده
از همون اولش حسم گفت: مال منه
برنامهی خاصی نداشتم و نشستم پاش
اولهاش یاد دورانی افتادم که رفتم تا بمیرم و چلک و ریاضت در حد مرگ
وسطاش یاد خودم افتادم و مادری که یا بلدش نبودم
یا حد و توانم این بود
آخرهاش یاد خودم افتادم که چنی زندگی رو سخت گرفتم
کدوم بچهای بعد از هفت سالگی از پدر و مادرش راضی بوده؟
حالا مگه من سیاه چالهام که توان و ظرفیتی تصور ناشدنی از خودم داشته باشم؟
یا اصلن گور بابا درک
مهم اینه که هر گاه قرار شده باشم، تا تهش کنارشون بودم
و همهی دنیا هم اگر ندونه خودم می دونم
هرجا بودم، همهاش بودم
حالا باقی ناراضی باشن
مگه من از اونا راضیام که اونا نه؟
داستان غریبیه زندگی
shoma ham hamshahri ino bebin kheili alieh, kami keshdare ama motmaenam shoma khoshet miad:
پاسخحذفhttp://www.imdb.com/title/tt0816692/?ref_=nv_sr_1
به سلامتی رفتی و برگشتی؟ یا اصلن نه؟
پاسخحذفاین فبلم رو تو هواپیما در راه آمدن به تهران دیدم - البته وسطای فیلم شارژ باطری لپتاپ خشکید و نشد تا آخرش ببینم :(
پاسخحذفتا 12 مرداد تهران هستم- چند روزی هم میرم به ولایت پدری- جای شما بستنی سنتی و سبزی تازه و بلال می خورم :))
لباس و کفش پیاره روی آوردم که حسابی میان کوه و دشت وصحرا ورجه وورجه کنم- دروغ چرا! مثل دیونه ها فکر میکنم بار آخرم باشه:(
دیشب که این چند خط رو دیدم، نتونستم جوابی بدم
پاسخحذفحالم بد شد
یهچی شبیه مسمومیت روحی
تا امروز طول کشید تا بفهمم
لازم نیست با تو هم حسی کنم و شاد بشم از اوصاف ولایت
دیگه دوستش ندارم
تفرش دیگه تفرش من نیست نه شباهتی بهش داره و نه من درش پدری دارم و نه خونهی پدری
از حرص ورثهی گرام، از حرص عبور زمان و ..... دلم نمیخواد دیگه ببینمش تا وقتی که افقی برم نزد پدر
با همه اینها همهاش نوش جانت و توشهی راه بازگشت
دیگه حالت خوب میشه
شک ندارم که توپ برمیگردی اونور آب
اما بار آخر
شاید باورت نشه
هر شب که میخوابم همه چیز رو تمیز میکنم، زیرا فکر میکنم، شب آخرم باشه
هربار که از چلک برمیگردم هم یه نگاه سیر به همه چیز می اندازم، زیرا فکر می کنم بار آخره
جدی نگیر این ها همه اش ذهنیست و من بارها به چلک بازگشتم و بارها صبح شده و بیدار شدم
اما خانواده رو سیر ببین و درآغوش بکش که باطریت باید تا سفر بعدی شارژ بشه
فصل خوبی هم آمدی. با همهی گرما و اینا، فصل تئاتر و موسیقیست و سینما
منم امشب به تماشای یکیش میرم
تابستون پایتخت تنها لطفش همین جلوههای ویژه است
بابام جان دیروز برگشتم- از این یازده روز 6 روزش رو به تمامی با پدر و مادر بودم- خدا رحمت کنه پدرشما رو - یکی دو روزش هم با دوستان قدیم- زود گذشت- فرصت سینما و تياتر دست نداد- واقعیتش کسی نبود که پیشنهادشو بده :( - همه اونهایی که باهاشون یک زمانی پای این جور جاها بودیم گرفتار زندگی و خانواده بودند - خودم هم نتونستم وقتی برایش پیدا کنم تا تنهایی برم- از خیابونا فراری بودم - حسرتش موند برای بعد - هکذا حسرت دیدار و چای خوری با حضرت سیب تلخ ...
پاسخحذفبابام جان اگه بخوام دنبال همراه باشم ، از خونه بیرون نباید رفت
پاسخحذفخودم میرم و خودم میآم. بیپا و همدم.
یعنی دروغ چرا؟ فکر میکنم اینش رو بیشتر تمرین دارم تا اونش
سی اینکه در هر شرایط باید زندگی کرد
با چنگ و دندون
اما همهی سفر به همنشین در دل خانه و خانواده، به دنیا سر
نوش جانت بابام جان
اما خیابانها که خود ما هم ازش بسکه فراری شدیم، کنج ازلت گزیدیم
ولی امان از وقتی که هوس منوچهری یا خیابان ارفع کنم
تقویم ما ثبت است میان این کوچهها
ولی، هنگامی که فراری بودی، نباید حسرتی حوالت به فردا کنی
بهتره بگی اینهم از سرم افتاد
خیلی چیزهای دیروز دیگه امروز دلچسب نیست
زندگی همینه