۱۳۸۶ مهر ۲۶, پنجشنبه

دایه جان نیستی؟



دایه نگفته بودی. در این دنیا تنهایی هست، درد هست، رنج هست
دایه چرا نگفتی پشت این دیوارهای هشتی و پنج دری جهان اینچنین رنگ به رنگ و زیبا نیست؟
دایه مگر ندیده بودی تنهایی‌های اتاق زاویه را؟ چرا با قصه‌هات شلوغش کردی
دایه سردی حوضخانه کافی نبود، چرا به آب‌انبار مزینش کردی؟
دایه فکر نمی‌کردم تو هم برای دوست داشتنم پول می‌گرفتی
عیبی نداره خجالت نکش. ربابه خانم هم برای خواندن قران خدا پول می‌گیره
بعدها خیلی دیر فهمیدم، حتی بچه‌های آدم‌هم برای دوست داشتن، پول می‌گیرند
دایه، یعنی بی‌بی جهان هم پول می‌گرفت؟ توبه، توبه. عشق بوی بی‌بی جهان را می‌دهد
یا خان دایی جان‌ها که مرا به باغ گلستان می‌بردند؟
وای دایه بیچاره پدر که این همه پول لازم داشت تا مرا دوست داشته باشند
چرا نه؟
شمسی خانم هم اکبر آقا را از بچه‌های دیگرش بیشتر دوست داشت؛ چون او را به زیارت حضرت عبدالعظیم می‌برد و سوار درشکه‌اش می‌کرد. برایش چادر نماز نو می‌خرید. کباب داغ و ریحان می‌خوردند و شمسی خانم خوشبخت بود ‌

۱ نظر:

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...