اینهمه رفتند و آمدن تا به کل از زبون رفتم. البته طبق آخرین نظریة کارشناسانة سرکار خانم والده، مگر کسی هم هست که بتونه اون زبون تو را بچینه؟
نه نیست
هم
هست
وقتی یکی که باید بود ولی نیست، نیست خب من خود بخود از زبون و جون میرم
چیزی نه هست برای گفتن. نه حسی که جوشش تو را به شوق گفتن بیاره. و نه عشقی که برای دادن
گو اینکه همیشه نیست. اما یه چیزهای دیگری خیلی نمیگذاشت نبودش را احساس کنم( خوبه تا حالا تحت کنترل بوده. وگرنه که چهها نمیکرد) اما حالا که حسابی بیکس و کار و به سبک جودی آبت که اونم یک شهریوری است به انتظار بابا لنگ دراز نشسنتم
صبح با آزار دهنده ترین تصویر از تهیای واقعی زندگیم از تخت جدا میشم. تا برسم به گاز و کتری ته انرژی هم که هست هدر میره و با احساس بدبختی روز را شروع میکنم
حالا
اگر عشق بود
معلوم نمیشد با فکر او بیار میشم. یا فکر او بیدارمم میکنه. یا هرچی که هر لحظه انرژیم بالا و بالاتر میره و رسما بیخیال
فرش
بیاتو با کفش
نه نیست
هم
هست
وقتی یکی که باید بود ولی نیست، نیست خب من خود بخود از زبون و جون میرم
چیزی نه هست برای گفتن. نه حسی که جوشش تو را به شوق گفتن بیاره. و نه عشقی که برای دادن
گو اینکه همیشه نیست. اما یه چیزهای دیگری خیلی نمیگذاشت نبودش را احساس کنم( خوبه تا حالا تحت کنترل بوده. وگرنه که چهها نمیکرد) اما حالا که حسابی بیکس و کار و به سبک جودی آبت که اونم یک شهریوری است به انتظار بابا لنگ دراز نشسنتم
صبح با آزار دهنده ترین تصویر از تهیای واقعی زندگیم از تخت جدا میشم. تا برسم به گاز و کتری ته انرژی هم که هست هدر میره و با احساس بدبختی روز را شروع میکنم
حالا
اگر عشق بود
معلوم نمیشد با فکر او بیار میشم. یا فکر او بیدارمم میکنه. یا هرچی که هر لحظه انرژیم بالا و بالاتر میره و رسما بیخیال
فرش
بیاتو با کفش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر