از بچگی هزار باز قصة شنگول و منگول را شنیدم. اما بی فکر به گرگ جهان بزغالهها را باور کردیم
بی باور روباه زاغ را دیدیم
بیچاره کسی که خبر نداره به کجا یا چه مجموعه و چه محیطی تعلق داره. وقتی میرفتم قهرآلوده بودم. وقتی برگشتم پر از انرژی و میدونستم چه باید بکنم
اما اینک
نمیدونم جام کجاست؟ نه مایل به بازگشت به نوشهر و نه تاب ماندگاری در پایتخت. و آزاری که این مدت از جناح دشمن دیدم. همه حس و جانم را گرفته
خیلی خستهام. از وقتی برگشتم از صبح زود رفتم بیرون تا غروب. بالاخره دیروز کار تمام و من خسته تر از قبل سرجایی هستم که نمیدونم کجاست. اینهمه تاوان برای چی؟
برای آدمهایی که خدایگونه زیستن را از یاد برده و بغض حسد چنان گریبان از ایشان گرفته که باقی نمیدانند به کجا از این قوم نابکار پناه ببرند.
مردم بیمار و من درمانده
کاش هنوز بچه بودم و از زشتی دنیا خبر نداشتم.
کاش هنوز در سن بلوغ بودم و از صبح تا شام با جهالت در رویای عشق پرسه میزدم
کاش نمیفهمیدم
نگاههای آلوده. بخیل. دزد. دستهایی که بسوی تو دراز میشوند برای بردن نیمی از وجودت با خود
همه اینسالها برنامه ریزی کردم برای امروزها. حالا نه برنامهای و نه صبح و شامی معلوم. کاش میشد به اراده خود دنیا را ترک کرد
نمیدونم به چیه این دنیا دو دستی چسبیدیم در حالیکه هیچ یک راضی نیستیم
اما اینک
نمیدونم جام کجاست؟ نه مایل به بازگشت به نوشهر و نه تاب ماندگاری در پایتخت. و آزاری که این مدت از جناح دشمن دیدم. همه حس و جانم را گرفته
خیلی خستهام. از وقتی برگشتم از صبح زود رفتم بیرون تا غروب. بالاخره دیروز کار تمام و من خسته تر از قبل سرجایی هستم که نمیدونم کجاست. اینهمه تاوان برای چی؟
برای آدمهایی که خدایگونه زیستن را از یاد برده و بغض حسد چنان گریبان از ایشان گرفته که باقی نمیدانند به کجا از این قوم نابکار پناه ببرند.
مردم بیمار و من درمانده
کاش هنوز بچه بودم و از زشتی دنیا خبر نداشتم.
کاش هنوز در سن بلوغ بودم و از صبح تا شام با جهالت در رویای عشق پرسه میزدم
کاش نمیفهمیدم
نگاههای آلوده. بخیل. دزد. دستهایی که بسوی تو دراز میشوند برای بردن نیمی از وجودت با خود
همه اینسالها برنامه ریزی کردم برای امروزها. حالا نه برنامهای و نه صبح و شامی معلوم. کاش میشد به اراده خود دنیا را ترک کرد
نمیدونم به چیه این دنیا دو دستی چسبیدیم در حالیکه هیچ یک راضی نیستیم
سلام بانوی مبارز
پاسخحذفیکماه رفتی تمرین کردی که صبح ها زود از خواب بیدار بشوی. زمین بیل بزنی و با خوار و علف هرز مبارزه کنی. به گمان من شما در این مدت توسط طبیعت برای این روزها آماده میشدید. فکر نمی کنم بی آنها میتوانستی سهل تر از حالا صبح برای مبارزه از خانه خارج شوی.
اگر دوست داری گریه کنی. لطف کنید زار بزنید ولی پنهان نکنید که مورد موهبت طبیعت واقع شدید
پاسخحذفیه نقطه یه مشترک که هممون رو هیپنوتیزم کرده....
پاسخحذفو ما با این مجازی بودنمون حالِ مجازی هم میکنیم...
سعی کن تمرکز کنی رو همون نقطه که اون میخواد....اینجوری اذیت نمیشی !!!!
سلام خاله ...
پاسخحذف...
هیچی ندارم بگم ...
az divo dad maloom o ensanam arezoost
پاسخحذفin ham az on harfa hast banoo jan, khodaygone zendgi kardan ensan,alan kojy kar hasteem, baba jan ensan ye heyvan hast ba yak zareh aghal, hamino va salam, ta zamani ke bavar koni ensan bayd khodaygone bashe na to balke man ham kolahemon pas mareke hast, bayd ayn khode ano ha bood yadet nare,
be bachegi ham nemshe bargasht, in hame zoor ham bary in hast ke adam be zat avalieh khodesh bargardeh, yani haman kodaki, ke nemshe baba jan nemshe, ayan khodeshoon ba khodeshoon raftar kon,
اما، بانو جونم
پاسخحذفبیشک که شما بزرگتر، استادی. ولی لاشة متعفن ماموت الان خونة منو و تو و اونهای دیگه رو گرم کرده
ذغال الماس شده
ولی نه به یکباره
ما که از دنیاش چیزی نفهمیدیم
بذار دلخوش کنیم که مال این کار نیستیم
این متفاوت بودن آن چیزی است که من دوست دارم