آدمها به اندازه دلهاشون پادراز میکنند. زندگی میکنند. عشق میورزند.
میروند، میآیند و میمانند
اندازه، چشمهاشون آرزو میکنند. عاشق میشن. یادمیگیرند.
من هیچوقت هیچ چیزم اندازه، هیچیم نبود. نه نگاهم به قاعده و نه خواستم به قدر ممکن.
شاید این همه دلیل تنهایی اکنونم باشه. خیلی خواستن
خیلی که نه. اندازه خودم رو انقدر بالا گرفتم که کسی قدش پیدا نشد. مثل
پادشاه بیملت؛ امام، بی امت
وقتی هم که میخوام بیام پایین و ساده بگیرم، چنان از شور به در میشه که به عمر نوح طول میکشه، برگردم سرجای اول و چنان ماجرا در نظرم حقیر و اندک میشه که تا قرنی چشم دیدن هیچ مرد بیجنبهای را ندارم
البته که دور از جان شما
این جماعت اولاد ذکور آدم، در وحلة اول پیش از اینکه بخوان بفهمن تو آدرس میخوای یا کار دیگری داری. وارد کمین میشن. این لاکردار ها رو یا شکارچی آفرید یا بهکل ....افسرده
با رویت ایزدبانو، ابروها جمع میشه و یک برقی شبیثه برق چشم لوسیفر گربة سیندرلا اینا که گذاشته دنبال گاسپر توی چشمشون هویدا میشه
وای به لحظهای که در یک برآورد لحظهای صورت مجموع به نظر جالب بیاد. دیگه تا دم خونه میخوان دنبالت بیان تا از اینکه مشکل خودت و پدر جدت حل شده، خیالشون راحت بشه
و وای از وقتی که بخوان برن
به سادگی ریختن ظرفی ماست از نظر چنان محو و نابود میشن که گویی چنین موجودی هرگز نزیسته
پیر و جوان هم نداره. ماشالله این قوم از چنان اعتماد به نفس بالایی برخوردارند که با یک نگاه نیمبند گمان میبرند تو منظور دار و در حال ارئه نخ و طنابی
مثل فیلم فارسیهای قدیمی. دختره داره میره. باد چادرش رو میبره بالا و دختر میخنده و پسر عاشق میشه
دروغ چرا؟ ما که عشقش رو فقط تو فیلم دیدیم. تو چطور؟
میروند، میآیند و میمانند
اندازه، چشمهاشون آرزو میکنند. عاشق میشن. یادمیگیرند.
من هیچوقت هیچ چیزم اندازه، هیچیم نبود. نه نگاهم به قاعده و نه خواستم به قدر ممکن.
شاید این همه دلیل تنهایی اکنونم باشه. خیلی خواستن
خیلی که نه. اندازه خودم رو انقدر بالا گرفتم که کسی قدش پیدا نشد. مثل
پادشاه بیملت؛ امام، بی امت
وقتی هم که میخوام بیام پایین و ساده بگیرم، چنان از شور به در میشه که به عمر نوح طول میکشه، برگردم سرجای اول و چنان ماجرا در نظرم حقیر و اندک میشه که تا قرنی چشم دیدن هیچ مرد بیجنبهای را ندارم
البته که دور از جان شما
این جماعت اولاد ذکور آدم، در وحلة اول پیش از اینکه بخوان بفهمن تو آدرس میخوای یا کار دیگری داری. وارد کمین میشن. این لاکردار ها رو یا شکارچی آفرید یا بهکل ....افسرده
با رویت ایزدبانو، ابروها جمع میشه و یک برقی شبیثه برق چشم لوسیفر گربة سیندرلا اینا که گذاشته دنبال گاسپر توی چشمشون هویدا میشه
وای به لحظهای که در یک برآورد لحظهای صورت مجموع به نظر جالب بیاد. دیگه تا دم خونه میخوان دنبالت بیان تا از اینکه مشکل خودت و پدر جدت حل شده، خیالشون راحت بشه
و وای از وقتی که بخوان برن
به سادگی ریختن ظرفی ماست از نظر چنان محو و نابود میشن که گویی چنین موجودی هرگز نزیسته
پیر و جوان هم نداره. ماشالله این قوم از چنان اعتماد به نفس بالایی برخوردارند که با یک نگاه نیمبند گمان میبرند تو منظور دار و در حال ارئه نخ و طنابی
مثل فیلم فارسیهای قدیمی. دختره داره میره. باد چادرش رو میبره بالا و دختر میخنده و پسر عاشق میشه
دروغ چرا؟ ما که عشقش رو فقط تو فیلم دیدیم. تو چطور؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر