۱۳۸۶ بهمن ۷, یکشنبه

خوشبختی

وقتی احساس کنی، چیزی برای از دست دادن نداری. یعنی نه اینکه نداری. فهمیدی مالک چیزی نیستی. حتی اختیار آمدن و رفتنت با تو نیست. جرات می‌کنی دل به دریا بزنی و آزادانه زیباترین پروازی که آموختی را تجربه کنی
زندگی در اکنون به این معنا نشسته و من دوستش دارم. از صبح که چشم باز می‌کنم تا وقت خواب، هر لحظه‌اش را دوست دارم و این شاید زیباترین رقصی است که آموحته بودم؟
این زیادی دور گشتن و معنای خوشبختی را با حروفی سخت و دور از دسترس تعریف کردن، درک خوشبختی را غیر ممکن می‌کنه
در حالی‌که هیچ‌یک از ما تجربة فردی از این واژة مقدس مبارک نداره
همه مجموعه‌ای از تعاریف دیگران و گاه گذشته گانی هستیم که هیچ پیدا نیست آنها چطور آنرا تجربه کرده باشند؟
شاید هنوز مثل هجده سالگی منتظر اسب‌سوار معروف و یا شاید با زیرکی سی سالگی در انتظار آقای شوهر و شاید..؟ گاهی اسمش نیمه گمشده بود. نیمه پنهان و کیهانی
به اکنون رسیدم و می‌فهمم، خوشبختی مجموعة احساسی است که تو در آن دغدغه‌ای نداشته باشی جز مهر ورزیدن
جوششی کاملا درونی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...