۱۳۸۶ دی ۱۶, یکشنبه

برف مثل زندگی


به این می‌گن زندگی
چه برف خوشگلی! خیلی سال بود که دیگه تهران در برف به نظزم زیبا نمی‌رسید. برف پاکن‌های در انتظار و چراغ‌های گرم زرد و قرمز بین دونه‌های سفید برف؛ حسابی حال و روز روحم رو جا آورد
سال‌ها بود از ترس سرما جرات بیرون رفتن در برف را نداشتم
دو روزه از توفیق اجباری شانس لمس و تجربة از سرما و وحشت افتادن زمین رو بار دیگه تجربه کردم. پنجره‌های قدی خونه رو به سپیدی برف و دل من خنک و تازه شده
نه تنها دل خودم، که حتی دل روحمم خنک شده. تازه مثل کودکی. یادش بخیر سال‌های دوره مدرسه‌های اجباری و رنگارنگ، گاهی برف تا نزدیکی زانو می‌آمد. برف و زمستون‌ هم یادگار قدیم
کرسی بی‌بی جهان و قصه‌های شب چره دور کرسی و قصه درخت هفت گردو یا نارنج و ترنج. ظرف داغ لبو کنار پاتیل بزرگ باقالا با سرکه خونگی و گلپر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...