۱۳۸۸ فروردین ۱۱, سه‌شنبه

یک روز مانده به سیزده بدر


دوازدهم فروردین
یاد همه دوازدهم‌های فروردین پشت سر به‌خیر
همیشه موردی برای دوست نداشتنش وجود داشت
مهم‌ترینش بازگشت به مدرسه و تکالیف روی هم تلمبار شده عید
لاکردارا نمی‌دونم چه دشمنی و پدر کشتگی با ما داشتند که قصد کرده بودند ما رو به هر ضرب و زوری که شده
از مدرسه و دفتر و دستکش بیزار کنند
فقط خدا می‌دونه این نسل 40 چه ستم‌ها که از خلق خدا در این چند روزة زندگی ندیده
زور پدر و مادر در آغاز دروازه‌های تمدن شاهنشاهی
انقلاب و جنگ و در ادامه‌اش حالا که هم‌چنان ماییم که این تاوان را می‌پردازییم
حتی کمبود مواد اولیه" اولاد ذکور آدم"
باور کن
خیلی چیزها به نسل‌های بعدی نرسید
اول عید همراه با لباس نو مثل اول مهر برای تکالیف عید دفتر نو می‌خریدیم
و یادم نیست آخرش ما چند دفتر پر کرده بودیم
اما حالا بچه‌ها تکالیف عید را در اینترنت
تیک می‌زنن
ای خدا بده شانس
ولی همه حس من از این تاریخ صرفا به دلیل مدرسه نیست
یه جور حس پایان خوشی
آخر سفر و جدا شدن از هم
حس فراق از کودکی و خود بودن

باید



ساعت چهار







ابرها رفت
هوا دوباره خوب شد
پرنده‌ها می‌خوانند
و بهار شمالی دوباره با چنارهای بلند و قدیمی سر تو هم فرو برده‌اش می‌درخشه
و من از خودم راضی‌ام
از این‌که سستی نکردم

بی‌توجه نبودم
و به عشقم آن‌چه که باید و در توانم بود دادم



ساعت شش سی‌ دو


انرژی، بالای عشقی که درم وجود داره را باید جایی صرف

وگرنه شب دوباره باید با پا برهنه روی موزاییک‌های سرد راه برم
سیگار بکشم

و چای بخورم
بالاخره یه‌جوری
باید زندگی رو شکلی قشنگ ساخت
شکلی سرشار از احترام به خویشتن
اگر من به من روا نداشته باشه
از بیگانة صد پشت غریب تر چه باک
هستی به الگوهای ما نگاه می‌کنه و وقایع رو با همان ترتیبی که ما می‌پسندیم پیش می‌آره
پس من باید از پیش بدونم چه می‌خوام؟


عشق یعنی، نسترن










می‌گن یه بودم و دو هوا اینه
صبح چشم که باز کردم، بارانی و طوفانی بود. اولین فکرم این بود که چه خوب که چلک نیستم
اون‌جا بسکه بارون دیدم، بارون زده شدم
بعد هم که نزدیک ده برف شروع شد
مونده بودم با نسترن‌ها . امین الدوله یاس آبجویی چه کنم
همگی به خط لب بالکنی
هی برف درشت تر و جدی تر و من هی بیشتر نگران می‌شدم
حدیث عشق حدیث لحظه‌ به لحظه است. نه حکایت جدا سری بی‌موقع. عاشق هر لحظه عاشقه و برای عشق باید بها داد
با عجله تمام مشما درآوردم و گلدان‌ها رو کشیدم وسط بالکنی و مشما افتاد روی گلدان‌ها





حالا بماند کلی هم گلبرگ ریخته شد
اما لمس برف اون برگ‌ها رو می‌سوزوند
دستام از سرما سر شده بود
اما با همه عشقی که داشتم ایستادم و کاری که می‌شد را انجام دادم. حالا حتی اگر دوباره عصر آفتابی بشه



عشق یعنی محافظت
توجه
دویدن
یعنی یک عالمه رسیدگی و مراقبت و زحمت
یک عالمه انرژی شیرین و خوش عشق
عشق یعنی نسترن‌های توی بالکنی و من

عجب روزی، امروز! جلل الخالق

۱۳۸۸ فروردین ۶, پنجشنبه

صبح جمعه، هفت مقدس فروردین





از بی‌انصافی دست برداریم و به زندگی سلام کنیم
سلام به جمعة خدایی
همه چیز عالی‌ست
از حالا می‌دونم سال خوبی پیش رو دارم
از اول با آگاهی و هوشیارانه طراحی کردم و شروع شده
پس دلیلی برای نشدنش نیست
از بالکنی بگم که توپ داغونش نمی‌کنه
یکی از کارهای دیگری که صبح‌ها انجام می‌دم، گذراندن حدود یک‌ساعتی وقت با گل‌هاست
معرکه است به‌خدا



باور کن که خاک حتی در گلدان طبقة پنج ارتباط انرژی‌ش با تو برقراره. شاید از زمین جداست. ولی به آسمان نزدیک شده و با حضور روح حیات گل در خود
باورش می‌شه هم‌چنان حیات درش جاری‌ست
احوال گلدان‌ها هم از حالا خوبه
من‌که راضی
گلدونام که راضی
گور بابای ناراضی
آقا زندگی یعنی خوردن چای صبح زیر این نسترن‌ها
حتی اگه کمی بلرزی
آخه هنوز صبح‌ هوا خنکه


زندگی بهترش یعنی وقتی داری چای رو می‌خوری دلت هم گرم به عشقی باشه
از اون بهتر وقتی‌ست که تو چای را کنار نسترن‌ها و لاله‌ها می‌خوری
در قلبت شکوفة عشق هست
و تو معطر از رایحة آدم بودنی
آدم






آدم خلق شده در بهشت خدا
برای تجربة بهشت خدا
گرفتار آمده در جهنمی که در بهشت برای خود محیا می‌کنه و حاضر نیست قدمی در رفعش برداره




سلام به صبح جمعه
سلام به صبح جمعه با تو
سلام به صبح جمعه ششم عید
سلام به صبح جمعه
با عطر، عشق

۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه

در رکاب خداوند


غلط نکنم در این سال تازه نبوغ من بدجور فوران خواهد کرد
باور کن دارم جدی می‌گم
نه که کمبود امکانات و نبود عشق در زندگی زیادی هویداست و احتیاج هم خوارمادر اختراع منم دارم در این سال جدید با شما به نتایج تازه‌ای می‌رسم
بله با شما هستم
نه عزیز خواننده. شما کار خودت را بکن. منظورم حضور بالاسری پشت سری، همه سری خداوند، خالقه
اگر بنا باشه من باقی عمر را به امید توکل به شما در عشق بشینم، همیشه همینم
یا سرم شلوغ از عشق‌های بی‌ربط و بی‌معنی می‌شه
یا به‌کل خا
لی
خب اینم شد کار؟
شما یه کم خوب فکر کن ببین واقعا
واقعا
واقعا، خدایی؟
مگر خلقت معیوب هم بلدی؟
خب شم
ا وقتی عشق را نمی‌شناسی در این یک قلم جنس از ما خیلی عقبی
منظورم همین عشق‌های زمینی‌ست نه آسمانی و الهی که به شما بستن
با این حساب بهتر نیست من توکلم رو در عشق از شما پس بگیرم
شماهم در این یک قسم، لنگت را بندازی و از من کمی کمک و مشورت بگیری؟
باور کن کلی از مشکلات و فتنه و فساد زمین هم کم می‌شه
اینا عشق رو بلد نیستن سر از ناکجا در می‌آرن. عشقم به گند کشیدن. بذار یکی یه عشق بدیم دست‌شون حالش رو ببرن
چه کاریه؟ صد دفعه فکر می‌کنن عاشق شدن. به صد نفر از بابتش گند می‌زنن
که چی بش
ه؟ فقط معنای عشق گم شده
خب نوکرتم، شومام یه‌کم از این منت مدتی بیا پایین و دل به یکی از همان ایزد بانوهای دور و بر
نمی‌دونم بانو ونوس یا بانو آناهیتا یه کدوم بده
به‌خدا خودت خبر نداری چه حالی داره
هیچ خلقت شما به قدر این عشق شیرین نبوده و نمی‌تونه باشه




شما بندگان خدا لطفا سوء استفاده نکنید. این ترفند خبیثانه را دیشب از روی تکلیف شب ابلیس کپی کردم
اونم همین کار رو کرد دیگه. خدایی‌ش را به زیر سوال برد
و گفت چیزی را می‌دونه که خدا خبر نداره. خود خدا هم به خودش شک کرد و گفت باشه تا روز قیامت این گوی و این میدان
گرنه که من بودم. حتی بابت یک نقاشی‌م کوتاه نمی‌آم. می‌گم: تو حالیت نیست. این تخصص منه. پس برو گمشو
دارم اعتماد بنفسش را می‌گیرم بلکه کمی افسردگی به‌قول فخری خانم، حاد مزمن پیدا کنه و از سر ذلت دل به یکی از همین ایزد بانوان گرام بسپاره بلکه کمی با ما هم در این بازی عشق موافقت و هم‌راهی کنه
مام در این سال جدید
با سر بیفتیم تو عشق
ها
چرا که نه؟
باور کن. وقتی خالق حال بنده‌اش رو درک نمی‌کنه
بنده مجبور به لطایف‌الحیل می‌شه
شرمنده‌ام قربان خودت خواستی از اول این‌طور بشه
یا با اونم شرط نمی‌بستی
یا با من بیا بازی

۱۳۸۸ فروردین ۲, یکشنبه

چوپان دروغگو


ما همیشه در حال تزریق توهم دیگران به رگ‌های باورمان هستیم
توهم ما از دنیا، زندگی، آدم بودن یا آدم شدن
تعاریف کاملا شخصی ما از دنیا که چارپنگولی بهش چسبیدیم که نکنه از دست بره و باورهای ما فرو بریزه
واقعا چه جای گله و شکایت است به روزگار؟
بعضی از ما حتی قدرت صرف افعال سادة زندگی را نداریم
که هیچ
قدرت دیدن موهبت‌های ساده را هم نداریم و فقط به زشتی های بی رنگ دنیا چسبیدیم و به اون‌ها تداوم می‌بخشیم
باور زشت دنیا را رها کنیم
باوری تازه و متعادل از نو تعریف کنیم
باوری که نه تلخت بیاد و نه تنگ
نه زیادی شل و گشاد
نه، بیهوده قشنگ
ما برای همه چیز به‌خیال خود طرح می‌ریزیم
نقشه می‌کشیم
همه خیالی
خیال
حیطة نبرد مجهول و ما در ناکجای گنگ ذهن دیگران درمانده رها شده‌ایم
چرا همیشه کبری باید تصمیمی بگیره؟
چرا حسنک باید وظیفه‌اش را حتی نسبت به گاو و مرغ و خروس خونه بدونه. اما ندونه خودش کیه؟
حکایت ولایت ما تفرش است که از بچگی یادت می‌دهند که چنان به بزرگی تفرش افتخار کنی که خودت را حقیر بیابی
دهقان فداکار هیچ فداکاری را به یاد من نداد. باور کن
الان کدوم احمقی که بچه‌اش توی خونه منتظر و صاحب خونه چشم به در و چکای بانکی منتظر، میره خودش رو به‌خاطر کسانی به خطر می‌اندازه
که
سلامت را نخواهند پاسخ گفت
و سرها در گریبان است
این‌ها اسطوره‌های باستانی در این روزگار‌ بلوشو و نابسامانی به کار هیچ کس نخواهد آمد
یا پترس کبیر
حتی چوپان دروغ‌گو هم راست نبود. چون با فریادش همه می‌دویدن
الان همه به سمت پناهی برای خود می‌گردن
کسی به صدای هیچ چوپانی گوش نمی‌کنه
ای خدا الکی پلکی عمرمون پشت میز مدرسه‌ها رفت و مشتی کاغذ جویدیم
این قصص عصر اوهام عاشقانة لیلی بود نه واقعیت اکنون با هراس از نبرد اتمی
بن خواربار. کیک زرد................تا جنگ سوم
منتظر چی نشستیم؟
کی باید خودمون و برای اینک زندگی کنیم؟

۱۳۸۸ فروردین ۱, شنبه

سال، عشق


این اولین غنچة نسترن امساله که باز شد
اولین در نوک بالاترین شاخه
حتما به فال نیک خواهم گرفت




نسل‌ها الگوهای غلط دست به دست گشت تا به ما رسید. نمی‌دونم شاید این تجارب برای نسل‌های پیشین خوب جواب داده باشه. اما نه برای انسان امروز
امسال کودتا
نه
انقلاب کردم
بس‌که همه این سال‌ها نشستم و پاشدم امانت دست به دست چرخوندم و گفتم: من از دنیا چیزی نمی‌خوام
یعنی برای خودم چیزی نمی‌خوام. من همه دنیا را برای تو می‌خوام
انقدر از این قسم الگوها پخش کردیم که امر به جمیع اولاد مشتبه شد که ما کاری نداریم در این سفر زمینی جز حمالی و به‌خاطر دیگری زندگی کردن
امسال صفحه رو به عکس چرخوندم و سال را به نام خودم مزین کردم
خب مگه من چی‌ام از دوول نه گانه کمتر، که هر سالی به‌نام یکی مزین می‌شه؟
منم امسال را برای خودم و به‌نام خودم آغاز کردم
هر کاری کردم فقط برای دل خودم بود. از خونه‌تکانی تا سفرة هفت سین و الی...... دلیل هم داشت
دلیلش سوء استفاده این اولاد عجیب و غریب آدم بود
دیدم نزدیک عید صفحه حال بگیری رو گذاشته و قصد داره عیدم رو کوفت کنه
منم اعلام خود مختاری کردم
کلی هم حال کردم. رفتم به سلیقة خودم بساط هفت سین را به رنگ صورتی تهییه کردم و با سلیقة خودم چیدم

بیست و چند سال بود هی پرسیده بودم : خب حالا اینو کجا بذاریم؟
یا این اواخر که اصلا مسئولیت دختر خونه و سرش قیامتی در رقابت به‌راه بود
امسال را به نام عشق
مزین کردم
امسال از عشق به خود آغاز کردم و تا انتها با عشق به‌سر خواهم برد
قصد من این است
امسال سال شیرین، عاشق است

۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه

نوروز مبارک



عمر رفته را بنگری انگار همه‌اش همین دیروز بود
این یعنی سرعت زمان و کسر از حساب عمر هر یک از ما
از امروز به بعد را کمی سر انگشتی بشماریم
ببینیم در روز چه‌قدر زیبایی و مهر تولید می‌کنیم؟
چه‌قدر کینه و خشم؟
برای امسال برنامه‌ات چیه؟
بیا سال تازه را با عشق
بسازیم
با باور زیبایی‌
با سبزی خاطرات گرم
با شیرین کردن تلخی پشت سر
با بخشش
امروز
با رسم عاطفه
به نقش اکنون
با هنر زیستن
انسان خدایی
که تو اشرف مخلوقات خدایی
و هیچ چیز در اکنون در برابرش زیباتر از تو نیست
از آن‌چه که برای تجربه‌اش در تو به زمین آمده
خداوند را محروم نساز
که او از رشد و بالندگی تو حمایت بسیار خواهد کرد
سال نو سال شکوفایی تو
سال ظهور انسان خدا در زندگیت
سال عشق
سال رحمت و سعادت
سال برکت و نکویی
سال سلامت و شادی
سال نو
سال جدید
سال زیبا
سال تازه و صمیمی
اندکی هم قدیمی
مبارک

۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

حول الحالنا


بعد از یه چند ساعتی فشرده شدن به شیوة ام‌پی‌تری در ترافیک پایتخت و شلوغی عید بازار
و گفتگوهای مداوم و درونی من و خدا به نتایج کاملا چشم گیری رسیدم از جمله
نارگیل
تا حالا روی درخت دیدی؟ اون‌موقع که یه پوست سخت داره و صاف و شیشه‌ای‌ست
بعد اون‌وقت هم که توی سوپر پر از ریشه و تراشه شکل میمون نشسته هم دیدی؟
وقتی می‌بری خونه مجبوری یه‌جوری بشکنی‌ش که شیر داخلش حروم نشه
اساتید فن ایجاد سوراخ را توصیه کردند
بعد تازه می‌رسی به مغز نرم و سفید
و بسیار خوش طعم نارگیل
تازه از میمونه نگفتم که بایدچقدر شانس بیاری تا اون‌جاکه زیر درخت ایستاده بودی یک میمون سر برسه و یکی از اون بالا برات بندازه پایین
و شانس بیشتر این‌که نخورده توی سرت
نتیجة اخلاقی این مسئله رسیدن به انتهای سال هشتاد هفت بود
با تمام بدی‌هایی که نشونم داد
تهش شاهد حدوثی بودم که به ندرت انسانی شانس تجربه اون رو داره
وسط ترافیک یاد لحظه‌ای افتادم که دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و تازه ما متوجه خطرناکی موضوع شدیم.
دم بیمارستان آتیه از سرما و یاس می‌لرزیدم و پشت پک‌های تند و وحشت زده‌ای که به سیگار می‌زدم
به خدا التماس می‌کردم همه چیزم رو بگیره ولی پریا دوباره سالم باشه
من امروز همه‌اش نق زدم
خیلی کار بدی کردم.
یادم افتاد خانم دکتر کمتر شش ماه وقت گذاشته بود
و چه مضحک ما انسان که فکر می‌کنیم همه چیز با علم و منطق قابل توضیح و توجیحه
چیزهایی هست
کهما نمی‌دانیم
چیزهایی که حتی
نامش را نمی‌دانیم
چیزهایی هست که ما آرزو داریم
اما خوب یا بدش را نمی‌دانیم
واجب شد مثل همیشه شاکر تمام نعماتی که طی سال گذشته تجربه‌اش کردم
باشم
خدایا شکر که تو واقعا مستحق خداوندگاری هستی و لاغیر
یا مقلب القلوب والابصار

....
حول حالنا
الی احسن الحال


تا کی می‌خندی؟



هی تو می‌خندی. منم می‌خندم
بعد من گریه‌ام می‌گیره، تو باز می‌خندی.
البته گو اینکه روزی هزاربار سجدة شکر می‌کنم که به رویای پیامبری به زمین نیامده بودم. چون، اون طفلی‌ها همه سرتو چاه می‌کردن و فریاد می‌زدن که پشتشون حرف درست نشه. بگن: پیغمبر کم آورده

منم که جار جاری. خفه خون می‌گرفتم و خودم قبل از همه بتو کافر می‌شدم
و الان نمی‌تونستم انقدر ساده و کودکانه بنالم و بگم
آخه ، با مرام
چندتا مثل منو کاشتی و به همه داری، باز می‌خندی؟
منو باش تا حالا فکر می‌کردم. چون در قامت خدایی شما همتایی نبود برای مهرورزیدن. ما را آفریدی
ذره کردی، تا تو بتونی در ما عشق رو تجربه و درک کنی
من تا حالا فکر می‌کردم عنصر ارادة تو به خلقت ما بیش از چهار عنصر معروف و از جنس عشق بوده!
در عجبم که این عشق به قاموس شما چه قامت ناموزونی راست چون که ما زین عشق جز به محنتش ندیدیم
همة اینها از اول در برنامه بود؟
تو می‌دونی، عشقی گرم، مهربون و دوست داشتنی که تنهایی حزینت رو از یادت ببره. یعنی چی؟
خب نمی‌دونی دیگه، نوکرتم
هرچی‌هم ریز شده باشی.
باز تو خدایی و درد و بدبختیش رو منه انسانه بی‌گناهه حیوونی می‌کشم.
پدر جان همه چیز خلقت شما خوب است و نیکو ولی شما که قادر به درک رنگ عشق یا فراقش نمی‌تونی باشی
این تجربة در آدم چه فایده‌ای داشت؟
یا نکنه این سرکار هستید که این‌طور از بی‌کسی آخر سال بال بال می‌زنی؟
گناهی هم نداری چون راهی برای تجربه‌اش نداشتی که الان بفهمی این تلخه حیوونی چطور کم آورده
به‌قول حسن که به خانم حنا می‌گه: بچه‌های دیگه که جدول ضرب یاد می‌گیرنا، مجبور نیستن که مثل من‌ همه‌اش مواظب باشن که یه وقت کسی گاوشون رو نخره
هان؟
ما در این قحط الرجالی قراره انسان کامل هم بشیم؟ یا در این همه تجربة تلخه سرد؟
من‌که تا دیدار با عزرائیل هنوز گیج این تجربة عشق رو می‌زنم. نه وقت می‌کنم دنبال خودم بگردم نه انسان کامل
اون‌موقع دیگه انسان خدایی پیشکشم
بهتر نیست شما در عشق هم یک فوت خدایی کنی و اسب سفید از راه برسه
بی پنچری و توقف در چراغ پارک وی و ما عشق را هم درآغوش بچلانیم؟
آیا تواند شدن؟
چه طوریه که شما این همه معجزات عجیب غریبی می‌کنی که به ذهن منه خنگ نمی‌گنجه
اما این یه مثقال عشق را که چگالی‌ش همسان انفجار اتمی‌ست در این آخر سالی دریغ داشته‌ای؟
قصد نداری ما را از این تنهایی، مثلا عارفانه بنجاتی؟

پشت سر هیچ



راستش دروغ چرا پشت سر سال هیچ خوبی نبود
گو این‌که پر از رحمت بود
اما بیشترش زحمت بود
نه دوستی و نه عشقی رسید و نه محبتی در عوض پرداخته شد
جوابی از هیچ داده‌ای نگرفتیم و از دادن های بی‌ربط خسته شدیم
عشق که هم‌چنان دور دست ماند و ما هم‌چنان تشنه لبیم
شروع کردم با حساب‌های سال گذشته تصفیه
از بیماری خسته‌ام
بیماری و دردسر بس
از دوستی‌های یک سویه و بی‌جواب
خسته‌ام
از عشق خواهی های بی‌حساب و جواب خسته‌ام
از تنهایی عاطفی و بی‌جواب
خسته‌ام
ما همین‌طوری هم حضور شما را در زندگی باور داریم
نمی‌خواد بیشتر به زحمت اثباتش کنی
از وابستگی‌ها که بریدیم و به تنهایی هم دل نسپردیم که آروم بگیریم
این فعلا بخش اول حساب‌های سال پشت سر که سخت خسته‌ام کرد
و دیگه قصد تجربه یا تکرارش را ندارم
دیگر بس


۱۳۸۷ اسفند ۲۵, یکشنبه

بهاران خانة من










داشتم مموری دوربین را خالی می‌کردم گفتم یک گزارش حال و کار هم این‌جا بدم خودم از یاد نبرم
انارهای پارسالی که ترک خوردند.
اما انقدر چیده نشدن که آزین بساط شب یلدای ما شدند و نگاه و خواهش من آن‌ها را از شاخه چید





از آخر سال اگر بگم: الهی شکر که بذرها در خزانه جوانه زدندو سبزی امید بر سطح خاک نشسته
گو این‌که با توصل به انواع حیل باید دربرابر کفترچایی و یاکریم‌ها حفظشون کنم




اما همه لذت عشق به زحمتی است که براش کشیده می‌شه
تابستون من و این بالکنی سبز و خنک نگه می‌داره
و ما برای چیزها یا کسانی که در زندگی‌مون جایگاه خاصی را دارند مجبوریم
حرکات خاصی هم داشته باشیم
توجه خاص
رسیدگی خاص
اون هم باید بفهمه که مورد علاقة ماست
و در نتیجه روز بروز سبز و پر بار تر می‌شه


امسال به‌جای همیشه بهار مینا گرفتم
گفتم سفیدی را به جای زردی عرفانی بنشونیم بلکه حدوثات سفید در این خونه واقع بشه
دیگه از عروسی دخترها سفیده تا مرگ من
اما من از زیبایی‌ها حرف می‌زنم

از کوچ ، هجرت که برنامه امساله. از چلک شروع می‌کنم
به‌قول قدیمی‌ها .... سره می‌رم.
که یهو رفتنم به چشم نیاد و پریا هم به شرایط عادت کنه




بعد جونم برات بگه، یه عالمه گوجه و بادمجون هم کاشتم که تازه نوکش سبز شده اومده بیرون
البته از بالا که نگاه می‌کنی
مثل دیگر چیزهای دنیا
چیزی پیدا نیست
صبراومد
انشالله که خیر باشه
آره
اما اگر فقط کمی بهش دقت کنی
درش زندگی و جوانه‌های ریز حیات را می‌بینی
مثل نگاه بچه‌ها

و اما چی بگم از نسترن‌ها
همه غرق غنچه است
سالی که نکوست از بهارش پیداست
اینجا که عالی‌ست
عالی
خدایا برای این‌همه زیبایی و امید
تو را شکر














آخرینش هم انار حالاست
طفلی تمام مدت انار داشت
از وقتی از توی گلدان پلاستیک به خمره رفت
از ذوقش گل کرد
خدایا خلقت تنها تو را سزاست و لاغیر

۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه

خواست حیات و دکتر آرش جنابیان

قدردانی، این جمعه رو می‌خوام به اون‌هایی اختصاص بدم که کس من نبودن، اما من رو یاری کردن
اول از همه از هوشمند بالازاده.
آقای هوشمند طی یکسال گذشته جسم پریا رو با انرژی درمانی پاک نگه داشت
بعد از تومورهایی تشکر کنم که این مدت دیگه رشد نکرده بودند و خواست کیهانی را حرمت داشتند
حالا باید از جسم پریا تشکر کنم که
در هماهنگی کامل با کیهان بود
تا زمان ادامة انرژی درمانی جسمی هم‌چنان پاک بود
و از دکتر مستوفی که به فکر پریا بود و ورود به‌موقع دکترآرش جنابیان به ایران
واقعا باید از کسانی که هنوز انسانی‌ت را رسم می‌کنند، همیشه سپاس‌گذاری کرد تا ادامه پیدا کنه
از قلب خودم که بهترین زمان را برای به ریپ افتادن پیدا کرد و از بیمارستان مزخرف جم که با تمام زشتی‌هاش دکتر جنابیان را در هوا گرفت و نگین انگشتری زپرتی‌ش کرد
از خود دکتر آرش جنابیان
که تومور سریع السیر را چنان مهار کرد که نمی‌دونم کجا رفت و چطور شد؟
اصلا مهم نیست کی چه کرده؟ مهم سه روز مقدسی است که ما در اوهام پایان و زشت‌ترین تصورات غوطه‌می‌خوردیم
باور و پذیرش بدترین چیزهای ممکن
مهم روز مقدسی است که فهمیدم علی‌رغم اون‌همه نتایج حیرت آور
جسم پریا پاک بود
جرقه‌های الکترومغناطیس صورتی و نیلی
 در اتاق ریز ریز حرکاتی دورانی و زیبا داره و تو
 خودت را غرق در انرژی معجزه می‌بینی
معجزة عشق
معجزة علم
هر اسمی
مهم لحظة اکنون است که من در برابر دروازة زمان ایستاده و به بعد موازی با لبخند سلام ظهر جمعه را بلند می‌گم
می‌گم سلام به تمام ابعاد و جهان‌های موازی
سلام به تمام جفت‌های موازی
سلام به همة امدادهای نامرئی کیهانی
سلام به همة قصدهای انسانی
سلام به قصد حیات
سلام به ماندگاری
سلام به عشقی که
می‌دانی
انوار درخشان پیرامون نباتات تو را به ذوقی عظیم می‌برد و تو در شعف ناب و بی‌نظیر هستی
گم می‌شوی
سلام به آدینه‌ای خداییی

۱۳۸۷ اسفند ۲۲, پنجشنبه

کمی لطیف تر





توفیق اجباری نصیب شد از سر خستگی عید تکونی زوری بشینم پای تی‌وی
کانال سه
شکار مرگ
بیشتر سوپر استارهای قدیمی هستند
وسطای فیلم متوجه شدم که، چه جالب فیلم طولانی‌ست چون یه ضعیف درش نیست
باشه هم به‌قدری کوه و یخبندان که حتما شرایط اسلامي‌ش رعایت می‌شد
متوجه نکتة مهمی شدم. در قدیم خانم‌ها ضعیفه بودن و اگر می‌خواستن خیلی خطرناک بشن، فوقش مامور 007 و وردست جیمزباند
اما الان بمب سکس هالیوود از طناب بالا می‌ره
ر به ر پسران آدم رو پوست می‌کنه و چنان این اسلحه رو به دست می‌گیره که تو گویی ملاقه
خب ببین ما دختران حوا باید یه فکری برای این برداشتی‌های غلط مردانه بکنیم
وگرنه تنها می‌مونیم تا ابد
در جامعه که داریم از تساوی حقوق زن و مرد حرف می‌زنیم
شعار تساوی و برابری‌مون هم که گوش اولاد ذکور رو کر کرده
بعد می‌خواهی اینا جرات کنن بیان طرف ما؟
شما نه
دور از جون همه
من
می‌گه حالت چطوره؟
مثل برج زهر مار و از سر رفع تکلیف زیر لبی می‌گم: « خوبم » نمی‌دونم شاید از بس‌که آب ندیدم
به‌کل شنا از یادم رفته
تو رو خدا کم از این خانم آنجلینا جولی کم حمایت کنید و عکسش را در پروفایل بچسبانید
آخر خونه خراب کن
همین ضعیفه است
این لاکردار کلکسیون سلاح سرد داره
این پسرا فکر می‌کنن کلُ و هم گانگستریم


۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

M&V






مامم می‌گفت: تو بین دو زمانی تاریکی تا سپیده به دنیا آمدی
می‌گفت: تو وقتی به دنیا آمدی که عشاق می‌گریستند
زجة عشق و فراق می‌زدند
" زلزله بوئین زهرا"
می‌گفت: تو پر از درد رفتن آمدی
می‌گفت : حالا نباید می‌آمدی
در مسیر در موج مرگ افتادی و زودتر آمدی
ای مام که نمی‌دونم کلامت شکر یا تلخ؟
گوهر یا در؟
رقم زدی یا پیش‌گو شدی؟
پیری روزی منو دید گفت: در یک دستت علامت مرگ هست و در دست دیگر زندگی. مثل بز نگاهش کردم که چی؟
گفت: تو هم قدرت مرگ کسی را داری هم دادن حیات
گفتم من خدام؟
گفت نه. بعضی این‌طورند
مواظب دستات باش
به چشم مردم نگاه نکن وقتی از غم‌ها برای تو می‌گن. لمس‌شون کمتر بکن اگر آشنا نیستن
از اون خونه اومدم بیرون و زیر لب توی دل پشت نگاهم هرچه بلد بودم بهش گفتم
اما همه رو بد فهمیده بودم
من برای تجربة موازی مرگ و زندگی به جهان آمده بودم
خدایا درکش کردم
خوب هم فهمیدم
و چه چیزها که یاد نگرفتم
عشق
صبوری
سکوت
آرامش بخشیدن
قضاوت نکردن
انرژی ذخیره کردن و با عشق به پریا
اولاد فقط می‌شد این ضعف‌ها را از من برداشت
خدایا خودت آدمم کن


لحظة‌ای مرا به حال خود رها نکن « دکتر آرش جنابیان »




فاصلة بهشت تا جهنم فقط یک ثانیه است
یک ثانیه وقت فقط لازمه که هیچ کار نکنی. همه دردها را یکباره رها کنی و بگی: نمی‌خوام
من اصلا هیچی نمی‌خوام
چشم ببیندی و اشهدت رو بگی و منتظر بمونی داستان تموم بشه
نه
منظورم تمام به معنای مرگ نیست
تمام لحظه‌ای که رها کنی و به خدا بسپاری
صبح چشم باز می‌کنی و به قدری حس خوبی داری که گمان می‌بری مردی ولی حالیت نیست
حتما اینم اتاقم توی بهشت؟
ولی در چند ثانیه تو به لحظة اکنون برمی‌گردی و می‌بینی که چطور همه چیز در صحیح‌ترین نقطه نشسته و تو باورت نمی‌شه
خدا فقط می‌دونه که چهار‌ماه اخیر چه به من و پریا گذشته
پارسالی‌ها داستان کانسر پریا یادشون هست
خودش اومد و خودش هم رفت.
تا پیش از سکته قلبی من که دوباره پیدا شد و پریا که پا کرده بود در یک کفش« دکتر نمی‌رم. شیمی درمانی هم نخواهم کرد.» تجربه سال گذشته خاطره شیرینی به‌جای نگذاشته بود
یکی از دوستان پزشک، خانواده به پریا گفت:
« نابغة کانسر= دکتر آرش جنابیان» دوست صمیمی من آمده ایران . پریا گفت :
به من چه.
« این همون لحظة وا دادن به تمام باورهام بود که منو به سی‌سی‌‌یو کشید» به خاطر بازگشت بیماری پریا و عدم رضایت به درمان فشار زیاد و سکتة قلبی من نصیبم شد.
و چه " اتفاقی " که باید در بیمارستان مزخرف" جم " بستری بشم.
اتفاق، چون مطب دکترم « یکی از بستگان » روبروی جم ولی بیمارستانش دوگوزآباد ممسنی قم. دکتر گفت حتی تا خونه نمی‌شه بری. داری می‌میری. همچی هولمون داد اندر این جعبه جادو.
و باز چه اتفاقی که " دکتر جنابیان " دکتر اون‌جا بود
و پریا برحسب اتفاق دکتر تازه وارد جوان و تودل برو را در کوریدور بیمارستان ببینه.
 مهره‌های خاص کائنات که به وقت لزوم و قرار مشخص برجایی که باید می‌نشینند.
مهره‌های کائنات رو دارم می‌شمرم که وقتی بخواد کاری بشه، از راهش می‌کنه.
دکتر گفت تومور رشد کرده و قولی نمی‌دم. اما سعی‌ام را می‌کنم.
بیست روز به بیست روز جلسات شیمی درمانی می‌گذشت و تومور رشد می‌کرد تا روی لگن هم گرفت
جلسة چهارم شیمی درمانی پدر پریا دکتر رو گذاشت بیخ دیوار که ..... این که داره روز به روز بدتر می‌شه؟ بالاخره می‌مونه ؟
گفتند من که گفته بودم دیر کردین.
خلاصه که دردسرت ندم
شنبه شب با ناامیدی برگشتم خونه و نشستم به انتظار مرگ
مرگ خودم
پیش تر گفته بودم اگه بناست پریا بره؟
من به جای اون
قبل‌تر هم خواهرم برای من چنین معامله‌ای کرده بود.
منم گفتم چرا پریا؟
من که کاری جز ول زدن ندارم
دیروز به دستور دکتر اصلی « خانم دکتردونلو» از درون و برون این بچه سونوگرافی داپلر رنگی انجام شد و کوچکترین اثری از تومور در جسمش نبود
حتی تمام اون‌ها که سی‌تی هفتة پیش نشون می‌داد

پاک
پاک
پاک

تو جای من باشی چه احساسی خواهی داشت؟

من‌که نوکرتم
از دم گشت تا بیخ و بن
نمی‌خوام بفهمم چه کردی و یا چه قراره بکنی
فهمیدم اصلا بهتره به کارهای شما فکر نکنم. فکر من به‌قدر داده‌های زمینی است
بهترین کار این است که فقط سجدة شکر کنم
متشکرم
گرچه آزمون سختی بود
به نتیجه‌اش در
من هیچم
هیچ
و تو همه چیز
لحظة‌ای به حال خود رهایم نکن

تو کجایی؟


۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

عید زیر پیراهنی در برزیل



یادگرفتیم دائم گیر سه پیچ به دنیا بدیم که نخندیم
به عبارتی عادت کردیم همیشه از دنیا و اطرافیان طلبکار باشیم
اما این‌که چه‌طور شاد باشیم را بلد نیستیم
مردم دنیا هر روز به هر بهانه برای خودشون داستانی برای مراسم
و شادی می‌سازند
ما برای سالی یک‌بار عید، خود کشونی می‌کنیم
ولی اگر هر روز مناسبتب برای خود ردیف کنیم
همیشه آماده برای پذیرش عید هستیم

مردم برزیل هم روزی به‌نام روز زیر پیراهنی دارن
لطفا با چشم بسته به عکس ‌ها نگاه کنید
.
.
.

.
..
.
.
.
.
.
.
.
.

.
. ببخشید به شنیدنش دل‌خوش دارید که بنده از گذاشتن این مناظر قبیحه شرمناکم به‌جای اون‌ها معادل خودی می‌ذارم
که ریش منم جایی وجب نشه
شما خودت تجسم کن روز عید زیرپیراهنی در برزیل چه شکلی می‌شه؟


.

۱۳۸۷ اسفند ۱۹, دوشنبه

یه‌وجب، بالای ناف



واقعا گاهی یه چیزهایی می‌بینم که خیلی دلم می‌گیره و فکر می‌کنم
خب پس الان هم از قرار عصر آگاهی نیست
چون این انسان اون پایینا هنوز خیلی درگیره
امکانات اینترنت
یک علم، هوشمند
ببین دست چه کسانی که نیفتاده. بعد ما می‌خواهیم دنیا تغییر کنه
این یکی از سوالات احمقانه‌ایست که با سرچش بی دلیل سر از این‌جا در می‌آرن
هم دعا می‌خواد
هم قوی
و قدرتمند
لابد تضمینی با نصب؟
شنیدی که برای نمی‌دونم زائو یا یه چیزی توی این مایه‌ها آقایون به خودشون تحمل زحمت گران را می‌دن تا بالای ناف بعضی از این دخترکان حوا
دعانویسی یا بخت گشایی کنند
حالا چی می‌شه که این مرکب این‌جوری می‌شه و با قدرت خارق العاده‌ای که داره
سر از بطن خانم درمی‌آره و خلاصه که ای خدا
پناه به کدامین شب بی‌ستاره برم
که زشتی بس نادیدنی‌ست
منه نقاش چه‌قدر دل‌گیرم



۱۳۸۷ اسفند ۱۶, جمعه

چی بگم، به خدا؟


سردمه
نه
یخ کردم
این لرزه بی‌مهری‌ست
تو
کاش خدا نبودی
یا، اول عشق رو می‌فهمیدی
بعد خدا می‌شدی
تقصیر نداری
اگر صدای منو نمی‌شنوی
چون شما که خدایی
چطور باید بدونی
نیاز انسان کوچک به
دوست داشته شدن
و
دوست داشتن چه اندوه بزرگی‌ست
کاش خدا نبودی
تا عاشق می‌شدی و ترفندهای عاشقانه خلق می‌کردی
کاش از اول خدا نبودی و زن بودی
تا می‌فهمیدی رنجی که این لحظه در قلب من است
کاش تو هم عاشق بودی
ندیدی چه‌طور
همه‌جا از بی‌عشقی سوت کور شده؟
نه
تو چطور می‌تونی چیزی رو درک کنی که
از جنس تو نیست؟
چه کسی اول بار گفت
عشق الهی است؟
تو به دنبال تجربة عشق در ما بودی؟
یا به تماشای عشق در ما دل خوش داشتی؟
باید بگم سه کاشتی
چون این بشر ذاتا مثل شما
عشق را بلد نیست
از کجا بتونه یاد بگیره
وقتی
هم نیمة خودش رو نداره؟
وقتی از روح شما درش خونه داره؟
باید تنها بمونه
تکبر حق‌مونه

۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه

جمعه در باغ فم

صبح این جمعه با عطر هلوی بهشتی و گلابی‌های بزرگ باغ پدری آغاز می‌شه که کوچکترین اثری از آن نذاشتند  بمونه
در نتیجه من در خیالاتی سبک  به باغ ایام خوب کودکی برمی‌گردم
 باغی از جنس خاطرات بلورین
پر از درختان سیب و گردو
عطر شبدر
اون‌جایی که   همه‌ي روزهایش برای من جمعه بود و من عاشق روزهای جمعة همراه با پدر
در ، جهان به باغ ملی باز می‌شد و صدای نبض انسان را می‌شد در آن شنید
طبق معمول این وقت روز باید پدر در ایوان نشسته و همشهری ها یک به یک به دیدنش می‌آمدند
و من که دزدانه  از پشت پنجره سرک می‌کشیدم و می‌دیدم که چطور آن‌همه مردان خمیده پشت  سفید موی تر از او احترامش می‌گذارند

پس، همه مثل من
پدر را خیلی خیلی بزرگ می‌دانستند
و من با خاطری امن دنبال کار خود می‌رفتم که هم‌چنان جهان جایی امن و مطمئن است
اما نه پدر گفته بود این‌چنین زود تنهایم خواهد گذاشت
و نه کسی  گفته بود
این جهان اصلا جای امنی نیست
جای مهر ورزیدن نیست
جای عشق‌بازی نیست
این‌جا مکان هجر است
هجران و تنهایی
و چه زیباست هم‌چنان کودکی و کاش هرگز بزرگ نمی‌شدم
و پدر هم‌چنان بود، من در تفرش و
بانو مرضیه و بنان می‌خواندند و صدای پمپ آب استخر نمی‌گذاشت صدایی بیرون از باغ را بشنویم
به‌قول مجید :
جمعه، جمعه آقام و شنبه، شنبة آقام

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...