میگن یه بودم و دو هوا اینه
صبح چشم که باز کردم، بارانی و طوفانی بود. اولین فکرم این بود که چه خوب که چلک نیستم
اونجا بسکه بارون دیدم، بارون زده شدم
بعد هم که نزدیک ده برف شروع شد
مونده بودم با نسترنها . امین الدوله یاس آبجویی چه کنم
همگی به خط لب بالکنی
هی برف درشت تر و جدی تر و من هی بیشتر نگران میشدم
حدیث عشق حدیث لحظه به لحظه است. نه حکایت جدا سری بیموقع. عاشق هر لحظه عاشقه و برای عشق باید بها داد
با عجله تمام مشما درآوردم و گلدانها رو کشیدم وسط بالکنی و مشما افتاد روی گلدانها
حالا بماند کلی هم گلبرگ ریخته شد
اما لمس برف اون برگها رو میسوزوند
دستام از سرما سر شده بود
اما با همه عشقی که داشتم ایستادم و کاری که میشد را انجام دادم. حالا حتی اگر دوباره عصر آفتابی بشه
عشق یعنی محافظت
توجه
دویدن
یعنی یک عالمه رسیدگی و مراقبت و زحمت
یک عالمه انرژی شیرین و خوش عشق
عشق یعنی نسترنهای توی بالکنی و من
عجب روزی، امروز! جلل الخالق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر