پسرها از اونجایی که زود دلشون میخواد احساس مردانگی کنند و بزرگ بشن، تا پشت لبشون سبز میشه، میخوان زن بگیرن. غافل از اینکه همچنان قراره تغییر کنند، رشد کنند و بزرگ بشن
در حالیکه طبق عرف، زن دیگه متوقف میشه و شاکلهاش بدل به موجودی میشه صرفا برای سرویس دادن
در حالیکه در آغاز انگیزة خلقتش عشق بود
عشق را در بچه و مرد خلاصه میکنه، چون کار دیگهای یاد نگرفته
ما ازدواج میکنیم، بچه دار میشیم و در پیری و بیکسی میمیریم و دنیا را در نهایت به خود بدهکار میمونیم
آقایان تازه
در مرز سی از یکنواختی خسته میشن و ترجیح میدن به جرم اینکه پابه پاشون پلههای ترقی را بالا نرفتی و پایین موندی
پس باید حالا زنهای دیگه رو تجربه کنند که در پلههای متفاوتی از تو ایستادن
خب گناه داره مگه میشه به این دنیا بیان و برن و فقط تو رو ببینن و تجربه کنند؟
شیطنتهای یواشکی آغاز میشه
زن همچنان در حال سقوط و مرد در صعودی بالا رونده
زن در رویای صادقانة همسر فداکار و مرد در محک و بازار
تا چهل و چند به عناوین مختلف خودش را امتحان میکنه
دیگه نزدیک پنجاه که بهکل طبیعتها به سمت سردار محارت خان هندی رفته، متعهد و مسئول و عروس و داماد ........ به عبارتی خونه نشین تر میشن تا مرز شصت که به کل یا افقی رفتن
یا افقی دائم گوشة خونه چرت میزنن
بابت چند سال مفید این مرد همة عمرت را دادی؟
نمیگم ازدواج هرگز. میگم هر چیزی به وقتش
تو اول باید رشد کنی، زندگی را در یابی تا بتونی نقش مهم خودت را در آن ایفا کنی
ما با ازدواج خود را رها میکنیم. صد در صد خطاست و رفتن مردها هم بهجا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر