۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

M&V






مامم می‌گفت: تو بین دو زمانی تاریکی تا سپیده به دنیا آمدی
می‌گفت: تو وقتی به دنیا آمدی که عشاق می‌گریستند
زجة عشق و فراق می‌زدند
" زلزله بوئین زهرا"
می‌گفت: تو پر از درد رفتن آمدی
می‌گفت : حالا نباید می‌آمدی
در مسیر در موج مرگ افتادی و زودتر آمدی
ای مام که نمی‌دونم کلامت شکر یا تلخ؟
گوهر یا در؟
رقم زدی یا پیش‌گو شدی؟
پیری روزی منو دید گفت: در یک دستت علامت مرگ هست و در دست دیگر زندگی. مثل بز نگاهش کردم که چی؟
گفت: تو هم قدرت مرگ کسی را داری هم دادن حیات
گفتم من خدام؟
گفت نه. بعضی این‌طورند
مواظب دستات باش
به چشم مردم نگاه نکن وقتی از غم‌ها برای تو می‌گن. لمس‌شون کمتر بکن اگر آشنا نیستن
از اون خونه اومدم بیرون و زیر لب توی دل پشت نگاهم هرچه بلد بودم بهش گفتم
اما همه رو بد فهمیده بودم
من برای تجربة موازی مرگ و زندگی به جهان آمده بودم
خدایا درکش کردم
خوب هم فهمیدم
و چه چیزها که یاد نگرفتم
عشق
صبوری
سکوت
آرامش بخشیدن
قضاوت نکردن
انرژی ذخیره کردن و با عشق به پریا
اولاد فقط می‌شد این ضعف‌ها را از من برداشت
خدایا خودت آدمم کن


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...