ساعت چهار
هوا دوباره خوب شد
پرندهها میخوانند
و بهار شمالی دوباره با چنارهای بلند و قدیمی سر تو هم فرو بردهاش میدرخشه
و من از خودم راضیام
از اینکه سستی نکردم
بیتوجه نبودم
و به عشقم آنچه که باید و در توانم بود دادم
ساعت شش سی دو
انرژی، بالای عشقی که درم وجود داره را باید جایی صرف
وگرنه شب دوباره باید با پا برهنه روی موزاییکهای سرد راه برم
سیگار بکشم
و چای بخورم
بالاخره یهجوری باید زندگی رو شکلی قشنگ ساخت
شکلی سرشار از احترام به خویشتن
اگر من به من روا نداشته باشه
از بیگانة صد پشت غریب تر چه باک
هستی به الگوهای ما نگاه میکنه و وقایع رو با همان ترتیبی که ما میپسندیم پیش میآره
پس من باید از پیش بدونم چه میخوام؟
سلام خانم سیب. سال نو مبارک
پاسخحذف