۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

لحظة‌ای مرا به حال خود رها نکن « دکتر آرش جنابیان »




فاصلة بهشت تا جهنم فقط یک ثانیه است
یک ثانیه وقت فقط لازمه که هیچ کار نکنی. همه دردها را یکباره رها کنی و بگی: نمی‌خوام
من اصلا هیچی نمی‌خوام
چشم ببیندی و اشهدت رو بگی و منتظر بمونی داستان تموم بشه
نه
منظورم تمام به معنای مرگ نیست
تمام لحظه‌ای که رها کنی و به خدا بسپاری
صبح چشم باز می‌کنی و به قدری حس خوبی داری که گمان می‌بری مردی ولی حالیت نیست
حتما اینم اتاقم توی بهشت؟
ولی در چند ثانیه تو به لحظة اکنون برمی‌گردی و می‌بینی که چطور همه چیز در صحیح‌ترین نقطه نشسته و تو باورت نمی‌شه
خدا فقط می‌دونه که چهار‌ماه اخیر چه به من و پریا گذشته
پارسالی‌ها داستان کانسر پریا یادشون هست
خودش اومد و خودش هم رفت.
تا پیش از سکته قلبی من که دوباره پیدا شد و پریا که پا کرده بود در یک کفش« دکتر نمی‌رم. شیمی درمانی هم نخواهم کرد.» تجربه سال گذشته خاطره شیرینی به‌جای نگذاشته بود
یکی از دوستان پزشک، خانواده به پریا گفت:
« نابغة کانسر= دکتر آرش جنابیان» دوست صمیمی من آمده ایران . پریا گفت :
به من چه.
« این همون لحظة وا دادن به تمام باورهام بود که منو به سی‌سی‌‌یو کشید» به خاطر بازگشت بیماری پریا و عدم رضایت به درمان فشار زیاد و سکتة قلبی من نصیبم شد.
و چه " اتفاقی " که باید در بیمارستان مزخرف" جم " بستری بشم.
اتفاق، چون مطب دکترم « یکی از بستگان » روبروی جم ولی بیمارستانش دوگوزآباد ممسنی قم. دکتر گفت حتی تا خونه نمی‌شه بری. داری می‌میری. همچی هولمون داد اندر این جعبه جادو.
و باز چه اتفاقی که " دکتر جنابیان " دکتر اون‌جا بود
و پریا برحسب اتفاق دکتر تازه وارد جوان و تودل برو را در کوریدور بیمارستان ببینه.
 مهره‌های خاص کائنات که به وقت لزوم و قرار مشخص برجایی که باید می‌نشینند.
مهره‌های کائنات رو دارم می‌شمرم که وقتی بخواد کاری بشه، از راهش می‌کنه.
دکتر گفت تومور رشد کرده و قولی نمی‌دم. اما سعی‌ام را می‌کنم.
بیست روز به بیست روز جلسات شیمی درمانی می‌گذشت و تومور رشد می‌کرد تا روی لگن هم گرفت
جلسة چهارم شیمی درمانی پدر پریا دکتر رو گذاشت بیخ دیوار که ..... این که داره روز به روز بدتر می‌شه؟ بالاخره می‌مونه ؟
گفتند من که گفته بودم دیر کردین.
خلاصه که دردسرت ندم
شنبه شب با ناامیدی برگشتم خونه و نشستم به انتظار مرگ
مرگ خودم
پیش تر گفته بودم اگه بناست پریا بره؟
من به جای اون
قبل‌تر هم خواهرم برای من چنین معامله‌ای کرده بود.
منم گفتم چرا پریا؟
من که کاری جز ول زدن ندارم
دیروز به دستور دکتر اصلی « خانم دکتردونلو» از درون و برون این بچه سونوگرافی داپلر رنگی انجام شد و کوچکترین اثری از تومور در جسمش نبود
حتی تمام اون‌ها که سی‌تی هفتة پیش نشون می‌داد

پاک
پاک
پاک

تو جای من باشی چه احساسی خواهی داشت؟

من‌که نوکرتم
از دم گشت تا بیخ و بن
نمی‌خوام بفهمم چه کردی و یا چه قراره بکنی
فهمیدم اصلا بهتره به کارهای شما فکر نکنم. فکر من به‌قدر داده‌های زمینی است
بهترین کار این است که فقط سجدة شکر کنم
متشکرم
گرچه آزمون سختی بود
به نتیجه‌اش در
من هیچم
هیچ
و تو همه چیز
لحظة‌ای به حال خود رهایم نکن

۲ نظر:

  1. چقدر متاسف شدم از رنجی که کشیدی و نمیتوانم بگم حال چه خوشحالم که این دختر جوان بیماریش کنترل شده امیدوارم شاذی از دلتون رخت بر نبنده

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...